#دو_نقطه_متقابل_پارت_155

از دست این نگار ، یه آرایشگاه رفتن انقدر برات عذاب آوره دختر که منو بیدار می کنی ! حالا خوبه موهاش انقدر بلند
شده بود که یه ساعت تو حموم می موند تا بشوره و شونه اشون کنه !....
به ساعت نگاهی انداختم که ساعت 5بعد از ظهر رو دیدم ... می گن خواب خواب میاره همینه !
تو این یه هفته همش تا این موقع می خوابیدم و بعدشم هم پای اینترنت بودم تا شب و شام و بعد هم که دوباره خواب
...
بلند شدم ... دم پنجره ایستادم ... نفس عمیقی کشیدمو با باز کردن لپ تاپم آهنگی رو پخش کردم ... خنده ام گرفته
بود ... دو سال پیش بود که مامان در اتاقمو باز کرد ... با خنده بهم گفت :
_می گم چرا انقدر شادی ! نگو این آهنگا رو گوش میدی !!!
مامانم با اون آهنگا رقصش می گرفت ، چه برسه به من !
امام حالا .... کنار پنجره نشستم که دلم هوای بیرون کرد .....
لباسامو پوشیدم و جلوی چشم های متعجب مامانم از خونه زدم بیرون ...
توخیابون راه می رفتم و صدای خواننده تو گوشم می پیچید ...
_ از این خیابونا ، هر وقت رد می شم ... دیوونه تر می شم ، بی حد و اندازه
باور کن این روزا ، هرچی که می بینم ، فکر منو داره ... یاد تو میندازه
هرچی که می بینم ، فکر منو داره ... یاد تو میندازه
انگار قدمام به این خیابونااااا ، وقتی که تو نیستی ، بد جوری وابسته اس
انقدر که با فکرت قدم زدم این جــاااا ، حتی خیابونم از قدمام خسته اس
انگار قدمام به این این خیابونااااا ، وقتی که تو نیستی ، بد جوری وابسته اس
انقدر که با فکرت قدم زدم این جــاااا ، حتی خیابونم از قدمام خسته اس ... از قدمام خسته اس ...
تو این پیاده رو ... بین همین مردم ... با اشتباه اما خیلی تو رو دیدم ...
این که چرا نیستی ؟ ... من این سوالو از ... هر کس که می دیدم ، صد بار پرسیدم
وقتی حواس تو در گیر رفتن بود ... بیهوده جنگیدم ... تو از همون اول منو نمی خواستی ...

romangram.com | @romangram_com