#دو_نقطه_متقابل_پارت_147
شاید امید فکر نمی کرد که بعد از اون محبت های الکی من این طوری شم ....
_گفتم ... که ... از هم طلاق بگیریم ...
امید یهو شکه از جاش پرید ... با تعجب به من نگاه می کرد ... من که فکر کردم حالا وقت ضربه ی اصلیه از جام بلند
شدم و به سمتش رفتم ... دستشو گرفتم و نرم شروع کردم .:..
_ببین امید ، ما از اولشم همدیگه رو نمی خواستیم ... به اجبار بود ... یادت که هست ؟! ... الان تو برای چی باید تا آخر
عمرت با من باشی ؟! با منی که الان این طوری شدم ؟! ... تو می تونی با کسی که دوستش داشته باشی زندگی کنی و
یه بچه ی تپل مپل چشم سبز مثل خودت داشته باشی ! ...
یهویی دستشو از دستم در آورد و رو به من داد زد :
_بسه دیگه ... تمومش کن .... این چه مزخرفاتیه که تو بلغور می کنی واسه خودت !!!؟؟؟
من که اوضاع خوشی نداشتم ، بدتر هم شده بودم ، با خشم گفتم :
_تا فردا بهت وقت میدم که خودت درخواست طلاق بدی و انه خودم درخواست می دم و وکیل هم می گیرم ...
و بعد زل زدم تو چشماش که یهویی .......
امید _لعنت به هرچی دختره .........
و بعد برگشت و تو راهرو خونه گم شد ....
دستمو آروم روی گونه ام کشیدم ... تاحالا کلا یه بار از بابام سیلی خورده بودم ، حالا از شوهرم هم خوردم ... اشکال
نداره بعدا خودش می فهمه که برای خودش بوده ...
آروم روی تختم دراز کشیدم ... واقعا چه جوری می خواستم امید رو ترک کنم ؟.!.. چه جوری از این به بعد به چشم
شوهرم بهش نگاه نکنم !؟ من عاشقش بودم ... آره ، به خاطر عشقم هم بود که حاضر بودم مطلقه شم اما امید خوش
باشه ... امیدوارم یه روز خودش بفهمه ...
5روز از اون شب می گذشت ... هاله ی بنفشی که روی گونه ام مونده بود آروم آروم داشت محو میشد ... انگار اون
شب امید با حرفام خیلی دردش اومده بود که انقدر محکم زده بود .
با این که گفته بودم تا فردا وقت داری اما خودم هم حالا دلم نمیومد که درخواست طلاق بدم ... انگار وجود امید رو به
romangram.com | @romangram_com