#دو_نقطه_متقابل_پارت_138

کردن خودم ...
بعد از مکث کوتاهی تازه تونستم با تمام وجود داد بزنم و دردمو تخلیه کنم ...پشت سر هم جیغ می کشیدم و داد می
زدم تا فقط یه ذره از دردم کم تر شه اما دریغ ... امیدوار بودم که با این همه جیغ و داد کردنم حداقل یکی بیاد و مثلا
در رو بشکنه و یا به امید یا به اورژانس زنگ بزنه اما .... لعنت به این در و دیوار های عایق صدا ، لعنت .....
بعد از چند دقیقه مغزم به کار افتاد ، باید بلند میشدم و گوشی تلفن که روی میز بود رو برمی داشتم ... تا خواستم
بلند شم از درد دوباره روی زمین به خودم پیچیدم ...
به زور کلی درد و بد بختی دستمو دراز کردم تا رومیزی رو بگیرم اما دستم نمی رسید ... دستم از زور داشت کش
میومد ...
بلاخره گرفتم ... رومیزی رو کشیدم سمت خودم ... تک تک اجزای سفره کنار گوشم به زمین می خوردنو می
شکستند ... تلفن رو لبه ی میز دیدم ... یکم دیگه می کشیدم میوفتاد ... آروم کشیدم که افتاد و روهوا گرفتمش ...
با دستای لرزونم می خواستم شماره ی امید رو بگیرم اما تو اون لحظه یادم نمیومد ... به سختی پیداش کردم و دکمه
ی تماس رو زدم ...
_لـــعــنتــی ، امید خدا لعنتت کنه ...
اینم از شانس ما ! تو این موقعیت آقا امید با ما قهر کرده ، تماس ها رو ریجکت می زنه ...
دوسه باری که تماس گرفتم و ریجکت خوردم ، دستم شل شد و گوشی روی زمین افتاد . با درد ناله می کردم ... حالا
باید چی کار می کردم ؟! ...... باید به بابا زنگ می زدم ... اما نمی گفت چرا به شوهرش زنگ نزده ؟؟؟!!!.... تو رو به خدا
بد بختی رو می بینی ؟! تو همچنین موقعیتی باید به بقیه ی چیزا فکر کنم .
یه بار دیگه با امید تماس گرفتم ... صدا رفت رو پیغام گیر و بوق زده شد ... با ناله گفتم :
_امیــد ! امــیــد دارم می میرم ! حالم خوب نیست ...
صدای امید تو گوشی پیچید :
_چی شده نگین ؟!
_امـیــد !!

romangram.com | @romangram_com