#دو_نقطه_متقابل_پارت_136

دوباره بی حوصله گفت :
_نگین ، نه حالشو دارم و نه اعصابشو ...
با عصبانیت گفتم : چی حرف زدن با زنت !؟
مکثی کرد و بعد قاشق و چنگالشو پرت کرد تو بشقاب و از جاش بلند شد و گفت :
_نخواستیم بابا ! اَه .
و رفت . کچل ! خب نخواه ؛ از گشنگی بمیر ، چی کارت کنم ؟!
به من چه ربطی داره که تو دعوات شده !؟ به من چه که حالت یه جای دیگه گرفته شده ؟! به جای این که آقا ناز منو
بکشه ، من باید نازشو بکشم ...
صبح به سختی چشمامو باز کردم . داشتم از خواب میمردم ... به امید که بغلم خوابیده بود نگاهی کردم که دیدم
اخمی روی پیشونیش جا خوش کرده . همیشه وقت خواب اخمو بود اما این بار فکر کنم درجه اش بالا تر بود ... خدا
بهمون رحم کنه ...
وقتی بلند شدم از شدت خوابالودگی گیج می زدم و اینور و اونور می شدم ...
صبحونه رو آماده کردم ... داشت دیر می شد ... میدونستم که حالا که اخمو هستش کافیه یه اشتباه کنم تا چند روز
حکومت نظامیش گل کنه ....
وارد اتاق شدم . کنار رو تخت نشستم و شروع کردم و صداش زدم ...
اخمو جلوم نشسته بود و صبحونه می خورد . همش داشتم تو دلم فحش بارونش می کردم که صدای زنگ موبایلش
دراومد . با همون جدیت جواب داد :
_چیه !؟
....._
_علیک ؛ حرفتو بزن .
....._
_معلومه که میام ....فکر کردی من به خاطر اون یه روز میمونم خونه ؟!

romangram.com | @romangram_com