#دلتنگ_پارت_84


و برگشتم سمت شهاب..داشت با مینا صحبت میکرد.مینا تا منو دید که کنار شهاب ایستادم گفت_با این بیبی داری کدوم گورستونی میری؟

شهاب_لازم نمیبینم واست توضیح بدم

مینا_خوب رویی هم داری..اگر میخوای کثیف بازی در بیاری بزار دوستام برن بعد

شهاب_خودت دعوت کردی باید فکراینجاشو هم میکردی

و دستمو گرفت و حرکت کرد

باتعجب گفتم_چرا میدویی تو؟پام درد گرفت

حرفی نزد..از ویلا خارج شدیم وسوار ماشین شهاب شدیم

مسعود اومد لب پنجره و گفت_برو اینو برسون منم اینجا حواسم هست مهمونی رو تا یه ساعت دیگه تموم میکنم تا بچها برسن

شهاب سرتکون داد و ماشین به حرکت در اومد

نزدیک های خونه ما توی جاده بودیم که چندین ماشین راهمونو گرفتن از جلو..شهاب اومد دنده عقب بگیره که پشتش هم اومدن

از ترس داشتم سکته میکردم

شهاب آروم رو بهم گفت_تابهت گفتم در ماشینو باز کن و بپر پایین

باترس روبهش گفتم_واسه چی؟میکشنم!

شهاب_نترس..تا بهت گفتم سریع پیاده شو..هنوز پیاده نشدن.منم پشت سرت پیاده میشدم و از راه این تپه فرار میکنیم

سرمو چرخوندم..تپه های کوچک و هرچند زیادی بودن

شهاب_الان پیاده میشن..آماده باش

آب دهنمو به سختی قورت دادم و با ترس سرمو تکون دادم..خدایا خودت بهمون رحم کن

شهاب_یک.....

دستمو آماده گذاشتم روی دستگیره ی در

شهاب_دو....

romangram.com | @romangram_com