#دلتنگ_پارت_74
با تو میخوابم تو شب ِچجشمات
سمت ِ من میره موج ِ خوبیات
بی تو تو قلبم غصه میمونه بی تو هر لحظه خونه زندونه
تویه سختیهام تو یه همدردی
از تو ممنونم عاشقم کردی
زندگی با تو دیگه رویا نیست پر شدم از تو تو دلم جا نیست
از سر ِ شوق ِ همه ی ِ اشکام
خیلی خوشبختم عیزم که تویی همرام
زندگی با تو دیگه رویا نیست پر شدم از تو تو دلم جا نیست
از سر ِ شوق ِ همه ی ِ اشکام
خیلی خوشبختم عزیزم که تویی همرام
امیرفرجام(زندگی باتو)
داشتیم میرقصیدیم که زنگ در به صدا دراومد
بهار صدای آهنگ رو کم کرد
من_حتما مامانه
ورفتم سمت در...درو باز کردم..چشمام گرد شد..چشم های اونم همینطور
نگاهی از سرتا پا بهم انداخت..لبخندی روی لباش نقش بست.از ترس و استرس قلبم تند تند میزد.وای آبروم رفت.خداخفت کنه بهار
هردو بی حرکت و درسکوت به هم خیره شده بودیم که با صدای کس دیگه ای چشم چرخوندم
مسعود_شهاب گفتی بهشون؟
و مسعود هم همینکه نگاهش به من افتاد از شدت تعجب چشم هاش گرد شد و سپس بلند زد زیرخنده
romangram.com | @romangram_com