#دلربای_من_پارت_23
-از برنامه هات؟!
دستم از زیر چانه ام برداشتم.و دستام بهم قلاب کردم...به
گلدان روی عسلی خیره شدم گفتم:
-برنامه هام زیادن...ولی مهمترین اون ها رادین صدر
-دایی مطمئنی ازکارت؟
نگاهش کردم! دو دل بودم ....ولی یاد مونا که افتادم اخم
کردم گفتم:
-اره
دایی با نگرانی گفت:
-راه برگشتی نداری!
-میدونم!
-پس قطعا اینم میدونی که...
بین حرفش پریدم گفتم:
-اره دایی! فکرهمه جاش کردم! شاید خودمم توی این بازی
کشته بشم ولی یادت باشه اگه من برنگشتم یه زمانی دست
مونا و آرین بگیری و ازاینجا ببریشون!
دایی پاش روی پاش انداخت.گفت:
-مثل ماندانا حرف فقط حرف خودته!
لبخند پرغروری زدم گفتم:
-افتخارمیکنم که شبیه مادرم!
دایی نگاهش پر از حسرت شد.آهی ازته دلش کشید گفت:
-کاش بود! نمیدونی چقدر دلتنگشم.
آهی کشیدم گفتم:
-دایی من بیشتر تو دلتنگم !
romangram.com | @romangram_com