#درگیرت_شدم_پارت_87
بعد رو به هومن که فقط سایه اش دیده میشد(کلا هومن خیلی دوست
داره سایه به نظر بیاد/☺ گفت: هیچکس مارو مجبور نکرده. ما به
خواسته خودمون اینجا اومدیم.هومن غرید: کی شمارو اجیر کرده؟؟؟
اون یارو فریده که کلا از ترسش لال شده بود اما اون یکی پرروهه
گفت: فکر کنم فارسی گفتم. مگه زبون ادمیزاد حالیتون نمیشه؟؟
اوه اوه اوه. واقعا با چه جرئتی این حرفارو به هومن زد؟!
سهراب خواست بره طرفش اما هومن جلوشو گرفتو خودش بلند شد.
با قدم های محکم به طرف اون یارو پرروهه و در عین حال نترس
رفت.
من به جای یاروهه خودمو خیس کرده بودم.
با ارامش نوک کفششو گذاشت روی دسته مرده.
قشنگ صدای شکستن انگشتاش اومد اما نه داد زد نه حرفی. فقط تند
تند نفس میکشید که صداش به ما که دوسه متر فاصله داشتیم باهاش
قشنگ میومد.
چون روی زمین افتاده بودنو دستوپاشون بسته بود کاری نمیتونستن
بکنن.اون یکی که فکر کنم از ترس سکته کرد.
هومن همینجور که پاشو روی دسته مرده گذاشته بود با خونسردی تمام
گفت: دوباره میپرسم کدوم سگ صفتی شماهارو فرستاده اینجا؟؟
romangram.com | @romangram_com