#درگیرت_شدم_پارت_80
جواب نده.
_دلیلی نمیبینم بخوام بهت توضیح بدم.
هیچی نگفتو مثل حیوانی وفادار رفت.
منم شونه ای بالا انداختمو رفتم تو اتاقم.
این پرهام چرا انقدر شک داره بهم؟! حرف بردیارو به یاد اوردم که
میگف پرهام به شدت شکاکه و تا اونجایی که میتونم ازش دور بمونم.یعنی ممکنه بفهمه من واقعا کی ام؟
باید هرچه زودتر مدارکو به دست بیارم باید.
یاده اون اهنگه افتادم که میگفت: امشب شبه مهتابههههه، حبیبم رو
میخوام.
حبیبم اگر خوابههههه طبیبم رو میخوام.
ربطشو به موقعیت الانم نمیدونم فقط خواستم یه چیزی گفته باشم/:/
صبح که بیدار شدم هومنو با چند تا زنو مرد توی سالن بالا دیدم که
داشتن با هم حرف میزدند و مشروب میخوردند.
منم سریع گوشیمو در اوردمو به طور نامحسوس ازشون عکس گرفتم.
شاید یه جایی به درد خورد.
به گفته هومن با سهراب برای گرفتن تفنگو مسلحات به خارج از شهر
رفتیمو اونارو تحویل گرفتیم.
موقع رفتن نازلی یه جوری نگاهم میکرد انگار میخواستم سهرابو
romangram.com | @romangram_com