#درگیرت_شدم_پارت_154

بعدشم تو که خودت میتونستی بفهمی کی بوده و حتی حرفامونم بفهمی
پس چرا ازم پرسیدی؟!
تک خنده ای کردو گفت: خواستم از زبون خودتم بشنوم.
لبخندی زدم: دیوونه._برو دیگه منم برم که به هومن بگم اگر شد بیام اونجا.
خرکیف شدم ولی ذوقمو بروز ندادمو گفتم: باشه اگه تونستی بیا. فعلا.
اونم خداحافظی کردو گوشیو قطع کردم.
دوباره به اتاقی که پدرام داخلش بود رفتم.
خیلی خوشحال بودم هم برای اینکه بردیا راضی شده بود هم اینکه
پرهام قرار بود بیاد اینجا.
درو که باز کردم دیدم کلش رو به پایینه و همونجوری خوابیده.
تلخندی زدمو روی صندلی چرخیه روبه روش که منو ناکار کرد
نشستم.
یک ساعت تمام روی صندلی لم داده بودمو افلاطون، بازی میکردم.
خب چیکار کنم بیکارم دیگه!
همچنان پدرام خواب بودو پرهام نیومده بود.غرق بازی شده بودم که در با شتاب باز شد.
دو متر پریدم هوا و گوشیمو به طرف دیوار پرت کردم.
پدرامم که با صدای در یهو از خواب پرید، داد زدو گفت: یا حضرت
عکاس.

romangram.com | @romangram_com