#درگیرت_شدم_پارت_148

_هوی عمو پیاده شو باهم بریم. دونه دونه بپرس. اولند اینکه اره اشنام
چون توی اون مهمونی ای که هومن خان گرفته بود منم بودم. ثانیا
اومدن من به اینجا به تو هیچ ربطی نداره و در اخر اینکه چیکار
میخوان باهات بکننو منم نمیدونم.
یهو چشمامو ریز کردمو گفتم: بگو ببینم.
_چیو بگم؟!
خواستم یه ذره پلیسیش کنم، دستمو به لبه ی پشت صندلی گذاشتمو
صورتمو یکم بهش نزدیکتر کردم.انگشته اشارمو به نشونه ی تهدید بالا گرفتمو همینجور که هی روی
پشت صندلی خم میشدم گفتم: تو......
تا خواستم ادامشو بگم صندلی افتادو منم محکم با ارنج خوردم زمین.
دقیقا روبه روی پای پدرام افتادم.
پاهام روی صندلی بودو صورتم کنار کفش پدرام بود. دستامم کجو کله
شده بودند.
نمیدونستم از این وضعیتم بخندم یا گریه کنم.
ماتو سرگردون به دیوار خیره شده بودم که صدای خنده ی بلنده پدرام
منو از بهت در اورد.
با اخ و اوخ از جام بلند شدمو این دفعه درست مثل ادم روی صندلی
نشستم.

romangram.com | @romangram_com