#درگیرت_شدم_پارت_124
فقط یه روسری ساتن که چون میخواستم برم بیرون ازادانه روی سرم
انداخته بودمو جلوشو به صورت ضربه دری کرده بودم تا زیاد گردنم
معلوم نشه.از دیشب دیگه اون کلاه گیسرو روی موهام میزارمو دیگه روسری یا
شال توی ویلا سر نمیکنم. اینجوری خودمم اذیت نمیشدم.
سرمو پایین انداختمو اروم اروم توی پیاده رو قدم زدم.
فعلا برای احتیاط با بردیا حرف نمیزنم.
باید حتما بهش بگم که قضیرو پرهام فهمیده و اینکه اون فردی که توی
زیرزمین بود کیه.
انقدر قدم زدمو فکرو خیال کردم که به خودم اومدم دیدم جلوی دره
ویلام و ساعت ده و نیمه.
اصلا حواسم نبود که راه رفترو برگشتم.
از ساعت هشت صبح اومدم بیرون و الان دو ساعتو نیمه که غافل از
همه جا قدم زنان دارم به اینده فکر میکنم.
خوابم گرفته بود شدید.
از دیروز ساعت هفت صبح بیدارم.
دیشب هم که نتونستم پلک روی هم بزارم.وارد ویلا شدمو به سهراب که داشت میرفت بیرون گفتم: سهراب.
هنوز پرهام نیومده؟!
_نه حتما کارش طول میکشه. میخوای سوالتو به من بگو تا بهت
romangram.com | @romangram_com