#درگیرت_شدم_پارت_122

حوصلم.
چشمامو با دستام مالیدمو ادامه دادم: حتما به خاطر کم خوابیه._اهان. چرا برای صبحونه نیومدی؟
_اشتها نداشتم.
با کمی مکث گفتم: پرهام کجاست؟!
یه تایه ابروشو انداخت بالا و گفت: صبح پیام داد گفت یه جایی کار
داره معلوم نیست ِکی برگرده. چطور؟
_هیچی میخواستم یه سوال درباره ی اکستازی ها ازش بپرسم.
سری تکون دادو دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد.
یعنی کجا و چرا رفته؟!
همون موقع نازلی هم اومدو روبه سهراب گفت: عشقم من امروز
کاری ندارم تو هم اگه بیکاری بیا بریم من یکم خرید دارم.
من توی سکوت بهشون نگاه میکردم.سهراب جدی گفت: نه امروز قراره با کمکه داوود و کیوان اون
پسررو با اونیکه دیشب فراریش دادرو پیدا کنیم.
نازلی ناراحت باشه ای گفتو روی یکی از مبل ها نشست.
به سهراب نگاه کردمو گفتم: دیشب چیشده؟!
نازلی قبل از اینکه سهراب چیزی بگه گفت: فکر نکنم به تو ربطی
داشته باشه.
توجهی بهش نکردمو منتظر به سهراب نگاه کردم.

romangram.com | @romangram_com