#دردسر_پارت_196

-اینبار سرتق بازی در نیار .بزار بگم اروم بشم .

سکوت کردم

ادامه داد

-من سن زیادی نداشتم که با مادر کسری ازدواج کردم..مادر کسری از من بزرگ‌تر بود و من بخاطر یه رابطه که تو مستی اتفاق افتاد باعث شدم که زندگیم به تباهی کشیده بشه..پدرم مجبورم کرد باهاش ازدواج کنم..حدود پنج سال باهم زندگی میکردیم که اخر سر وسایلاشو جمع کرد رفت ایتالیا و اونجا عاشق یه شخص دیگه شد و بچه دار شد تا این که خبر مرگ پدرم رسید بهش و اومد ایران..بیشتر ارث پدرم به کسری رسید چون تک نوه پسرش بوده و کمی هم به من. سیمینم میخواست کسری رو با خودش ببره فقط برای پول. وگرنه اصلا حس مادر دوستانه اون گل نکرده .

اما بعد از طلاق و گرفتن سر پرستی کسری اون از اینجا رفت



چپ چپ با لبای صاف و یه خط و خیلی بی حوصله خیره شدم بهش .

که چی؟.اخی ناراحت شدم چه پدر مظلوم فداکاری

دلم میخواست بهش بگم خوب به من چه

ولی حیف اون داشت با من درد و دل میکرد نمیتونستم بگم

-اخی چه خوب

برگشت تو چشمام نگاه کرد.

نگاهش مشتاق بود .

یاد فیلما افتادم .یعنی الان میخواد بگه عاشقمه و بعدم خاستگاری بکنه و من رد بکنم و حالش گرفته بشه .

محو خیال بافی و چرتو پرتام بودم که گفت


romangram.com | @romangram_com