#دردسر_پارت_185
صدای نگار که گفت(دو...)
واای خدایا دارم دیوونه میشم ...
از چاه درمیام شوت میشم تو چاله.
نه نه من باید فراموشش کنم
باید فراموشش کنم ...
بلند شدمو رفتم سر وقت کیفم کلیدی که عرفان داده بود بهمو برداشتم اونروز این کلید و داد بهم و گفت هروقت حالت بد بود میتونی بیای خونم ...از اون روز تا الان دستم مونده اینو داد چون اون موقع بیمارش بودمو حال و وضع خوبی نداشتم الان که خوبم
البته سعی میکنم خوب باشم
میتونم برگردونم بهش هر وقت دیدمش یادم بمونه بدم ...
اما دلم برای دیدنش بی تاب بود .
بهونه خوبی بود
الان شاید مطبه اما احتمالا خونس
سریع بلند شدمو یه دست لباس پوشیدم را افتادم...
یه نیم ساعتی تو راه بودم وقتی وارد ساختمون شدم یه چی مثل خوره افتاد به جونم ...
یعنی کارم درست بود؟
همه ی افکار منفیمو به زور کنار زدمو وارد اسانسور شدم ...
romangram.com | @romangram_com