#دردسر_پارت_165
برگشت و نگاهم کرد . دروغ نگم از غم چشماش ترسیدم . این پسر چرا اینجوری شد .
در اتاقشو باز کرد و داخل شد ..
ساعت ها گذشت . من اضافه کاری بودم و داشتم ادامه کارامو چک میکردم
جز منو اون هیچکس داخل شرکت نبود.
مشغول خوندن یه قرار داد بودم که وسایلای اتاق سهراب محکم به درو دیوار کوبیده میشد و خودش نعره میکشید و وحشیانه وسیله هاشو میشکوند .
لرزی به تنم افتاد .
ممکنه بلایی سر خودش بیاره؟این رفتار پر از خشم و جنون بود .
دیگه صبر نکردم و دویدم سمت اتاقش و درو باز کردم و داخل شدم .
گلدون به شدت به سمتم پرت شد . جیغی کشیدم و زود جاخالی دادم .
به دیوار خورد و شکست .
نالیدم
-اقای فاتحی .
سمتم برگشت . چشماش از خشم تیره تر شده بود و مویرگ های سرش به طرز بدی زده بود بیرون .
اب دهنم و قورت دادم .
قدم هاشو با حرص کوبید رو زمینو خودشو به من رسوند
romangram.com | @romangram_com