#دردسر_پارت_138

خندید .اما تلخ . اونم خیره به چشمام شد . بازم ثانیه از دستم در رفت .

چقدر این پسر منو اروم میکرد .

چقدر فوقلعاده بود .

به خودم اومدم و چشمام و ازش گرفتم

اونم ماشینو روشن کرد و راه افتاد سمت خونه .

نیم ساعتی توی راه بودیم.

دم در ایستاد .

لبخندی زدم و گفتم

-بیا داخل.

-نه ممنونم .

-اصراری نمیکنم ولی اگه بیای خیلی خوشحال میشم

ماشینو خاموش کرد و درو باز کرد و پیاده شد

خندیدم و پیاده شدم

چرا کنارش حال من بهتره؟

درو باز کردم و به سمت خونه حرکت کردم اونم پا به پام حرکت میکرد


romangram.com | @romangram_com