#دردسر_پارت_137
چقدر گذشت؟
یک دقیقه ؟یک ساعت؟یک روز؟یک سال؟یک قرن؟برای من وحشتناک بود .
دیدم با وضعیتی اشفته ولی لبخندی به لب به سمت ماشین میاد .
دوبار زد به شیشه .
قفلو باز کردم و داخل شد .
با دیدن وضعیتش نالیدم
-عرفان .
خندید .
گوشه لبش رنگ کبودی داشت و پاره شده بود
-تو چیکار کردی؟
-کاری که هر مردی میکنه.اون یادش رفته بود تو صاحب داری .با کاری که پدرت کرد اون روش باز شده که هروقت بخواد لمست کنه . اینو یادش دادم تا بکشه عقب . البته خب دوتا مشتم جاییزه بهم داد ولی ادب شد.شاید این ترم کلا بخوابه تو تخت .
اینو گفتو خندید
اما من خیره به چشماش بودم . جوشش اشک رو از چشمام احساس میکردم .
با همون صدای بغض الود گفتم
-تو دیوونه ای
romangram.com | @romangram_com