#دردسر_پارت_135
وقتی این کارو کرد همه خاطراتم زنده شد .
دیگه اروم نبودم . بغضم شکست
-گمشو عقب لعنتی .
فاصلش رو کمتر کرد و تا اومدم جیغ بکشم دستشو گذاشت رو دهنم .
-ببین من کاریت ندارم .فقط میخوام با هم حرف بزنیم .خب؟ ببین باران مـ
دستشو گاز گرفتم و با دست ازادم از پشت موهاشو گرفتم و کشیدم پایین
دادش بلند شد ..
همین کافی بود تا عقب بره و منم شروع کردم به دویدن .
عرفان و از دور میدیدم که به سمتم میومد . نزدیک تر که شدم صداش بلند شد :
-باران خوبی؟حس کردم صدای داد میـا...
بدون درنگ خودمو توی اغوشش انداختم و میون دستاش اسیر کردم .
سرمو به سینش فشردم
اشکام بدجور میریخت . دستاش اروم دور کمرم حلقه شد .
-هیسس .اروم باش دختر خوب
اروم زمزمه کردم
romangram.com | @romangram_com