#درنده_ولارینال_پارت_98

- بذار چند روز از آزادیت از شر اون زنجیرها بگذره بعد حرفای خطرناک بزن .

آیدن چشمانش را بست تا سوزش گلویش او عصبی اش نکند . نفس عمیقی کشید و گفت :

- من تشنمه روهان و شاهرگ گردن تو به طرز شگفت انگیزی داره بالا و پایین میره . _ سپس رو به بریان کرد _ بی خیال .. فقط یه جرعه بهم بده ... بدار دست کم برای مبارزه انرژی داشته باشم .

بریان ابرویی تاب داد :

- سالار تاکید کرده ، برات یه مقدار خون بیاریم اما حق نداری ازش بخوری .

- سالار که اینجا نیست .

- سعی کن تحملش کنی ... یه تمرین تن به تن حواست رو پرت می کنه .

- من گلوم داره آتیش میگیره ... اونوقت تو حرف از تحمل می زنی ؟

بریان بطری کوچک کنار کمربندش را بیرون آورد و از صخره پایین انداخت . آیدن نگاه غضب آلودی به او انداخت . بریان چشمکی زد و گفت :

- حالا احساس بهتری دارم .

آیدن شمشیرش را بیرون کشید و گفت :

- این باعث نمیشه تصمیم نگیرم از تو تغذیه کنم .

بریان هم شمشیر کوتاهش را کنار گوشش گرفت و با بی خیالی پاسخ داد :

- می تونی تلاشت رو بکنی .

- چند برابر تو قدرتمندم ... با من وارد چالش نشو .

- یه جایی باید یاد بگیری ، مبارزه قدرت مطلق نیست ... مهارت گاهی قدرتمند ترین مردها رو هم شکست داده . می گی نه ... از ملیساندرا بپرس .

romangram.com | @romangram_com