#درنده_ولارینال_پارت_78

آدریان درب اتاق استراحت را برایش گشود و گفت :

- خیلی خسته ای حتما . امیدوارم امشب بتونی راحت بخوابی ... این دفعه اگه برای کابوس های وحشتناکت درمانی پیدا نکنن .. من گردن اون پزشک رو می زنم .

رزالین وارد اتاق شد . آدریان درب را بست و به رزالین کمک کد تا پیراهن سنگینش را در بیاورد . رزالین گفت :

- سرورم من رو ببخشین که موجب نگرانیتون میشم .

آدریان لبخند بی روحی زد و ملافه سفید را روی رزالین کشید و خودش روی صندلی کنار پنجره اتاق نشست و به آسمان گرفته و نور ضعیف ماه پشت ابر خیره شد . جام نقره فامش را سر کشید و سعی کرد تا افکارش را منحرف کند اما هر چه بیشتر تلاش کرد ، کمتر موفق شد . از جا برخاست و به سمت کمد رفت . کوزه شیشه ای از خاکستر را برداشت . درون شیشه و روی خاکستر دو شاخه رز آبی و سفید خشک قرار داشت . آدریان آن را بویید . انعکاس برق اشک در سرخی افسانه ای چشمانش را می توانست در آینه رو به رویش ببیند .

* * *

الویس یک فنجان خون سرخ انسانی را در گلوی آیدن ریخت و رو به رز گفت :

- مطمئنی نمی خوای برای زخمت کاری کنم ؟

رز لبخند زد و در حالی که زخم کف دستش را با مرهمی می بست ، پاسخ داد :

- ممنون الویس ... فعلا نه ... یعنی نه الان که هر لحظه در آستانه مرگ قرار دارم !

راجر ته مانده فنجان آیدن را سر کشید و گفت :

- چه فرقی می کنه ؟ دیر یا زود میشی یکی مثل من .

رز ابروهایش را تاب داد :

- من هیچ وقت مثل تو نمی شم !

ملیساندرا که تا ان لحظه کنار تخت آیدن نشسته و غرق در سکوت بود ، با پریشانی گفت :

- میشه تمومش کنین ؟ چطور می تونین اینقدر بی خیال باشین ؟

romangram.com | @romangram_com