#در_تمنای_توام_پارت_144


نکیسا با پوزخند و تمسخر گفت:تنهایی دوستتم دیدیم.

آلما چیزی نگفت.نکیسا گفت:قراره چند روز شمال باشیم؟

-نمی دونم شاید 3 یا4 روز.

نکیسا سرش را تکان داد و گفت:خوبه.پس میشه یکم خوش گذرونی کرد.

آلما مشکوکانه نگاهش کرد و گفت:خوش گذرونی؟ چی مثلا؟

نکیسا به قیافه ی او خندید وگفت:دیوونه،قیاقشو.خوش گذرونی سالم.چته مگه من پسر بدیم؟

آلما لبخند زد و سرش را تکان داد اما حرفی نزد.نکیسا اخمی تصنعی رو چهره نشاند و گفت:یعنی بدم؟

آلما با صدای بلند خندید.شعف در دل نکیسا غوغا کرد.آلمای زیبایش بعد از مدت ها از ته دل خندیده بود.صمیمانه لبخند زد و گفت:یه بار گفتم از خنده هات محرومم نکن.

خیلی بی انصافی آلما!

آلما متحیرانه نگاهش کرد که نکیسا لبخند زد و گفت:اینجوری نکن چشماتو.من که هر چی میگم تو تعجب می کنی.

آلما زیر لب گفت:از بس مغروری و بد اخلاق.

-شنیدما.

آلما شانه ایی بالا انداخت و سکوت کرد.





دیگر در تمام طول مسیر صدای موزیک بود که خلوتشان را در هم گره می زد.....

-نکیسا دارن راهنما می زنن،انگار می خوان توقف کنن .

نکیسا سرش را تکان داد و بلاخره رستورانی بین راه توقف کردند.همگی پیاده شدند.همان جا در محوطه ی رستوران روی یکی از تخت ها نشستند.دایانا بار دیگر نکیسا

را به بقیه معرفی کرد.نکیسا با دیدن فرزام احساس راحتی بیشتری می کرد.فرزام دستی برای گارسون تکان داد.گارسون با عجله منوها را روی میز نهاد و رفت.

نکیسا منو را برداشت و نگاهش کرد .

تینا گفت:من سلطانی می خورم با مخلفات. .

فرزام منو را بست و گفت:منم که هرچی خانومم بگه

دایانا با خنده گفت: خیلی زن ذلیلی فرزام.

فرزام گفت:من مخلصِ تینا خانوم..

آلما به آنها لبخند زد و گفت:خب منم بختیاری می خورم.شماها چی؟

دایانا گفت:من جوجه میخوام. زودی سفارش بدین که دارم میمیرم از گشنگی..

نکیسا به آرامی منو را بست و گفت: منم بختیاری!.

فرزام بار دیگر به گارسون اشاره کرد.گارسون جوان با عجله آمد و تمام سفارشات رو گرفت و رفت.آلما نفس عمیقی کشید و گفت:چقد هوا خوبه...حالا اگه الان بوشهر

بودیم مگه می تونستی این موقع بیرون خونه باشی؟ می سوختی..

romangram.com | @romangram_com