#در_تعقیب_شیطان_پارت_166
پاتریک: خوبی؟ چرا توی وان خوابیدی؟
- من ... من ... چه اتفاقی افتاده؟ من توی جنگل بودم؟
- هه جنگل؟ نه تو توی وان بودی و داشتی خفه می شدی کلا رفته بودی زیر آب اگه از وان نکشیده بودمت بیرون الان غزل رو خونده بودی.
هر چی صدات کردم جواب نمی دادی آخرش اومد تو اتاقت نبودی اومد تو حموم دیدم وان پر از آبه ولی تو نیستی نگاهی به داخل وان انداختم دیدم موهات روی آبه سریع از تو وان کشیدمت بیرون با جادو آب رو از ریه هات خارج کردم اما به هوش نمیومدی تا اینکه مجبور شدم بزنم تو گوشت.
صورتم درد می کرد اما یه دفعه یاد سر و وضعم افتادم. من لخت بودم و پاتریک در مقابلم ایستاده بود. اما نه یه حوله ی سفید روی دهانه ی وان پهن بود و فقط گردنم از وان بیرون بود. یعنی منو دیده بود؟
- زود تر از اون وان بیا بیرون .
اینو گفت و از اتاقم رفت بیرون. بعد از خروج از وان یه تیشرت سفید آستین کوتاه پوشیدم و یه شلوار جین نیمه تنگ پوشیدم و از اتاق خارج شدم. زیاد اهل حجاب و ... نبودم. پاتریک هم یه پسر خارجی بود و این چیزا براش عادی بود.
وقتی وارد هال شدم دیدم که پاتریک روی مبل نشسته و یه موسیقی خارجی غمگین داره پخش میشه. پاتریک هم داشت سیگارمی کشید.
آروم با کمی خجالت در مقابلش نشستم نگاهی مهربون بهم انداخت و گفت: گفتی تو جنگل بودی؟
با یاد آوری اون خواب مو به تنم سیخ شد تموم خواب رو با جزئیاتش برای پاتریک توضیح دادم. سیگارش رو توی جای سیگاری له کرد و گفت: پریسا این داستانی که تو خواب دیدی واقعیه.
- چی؟ نگو که اینم یه جنگه که قراره به وقع بپیونده؟
romangram.com | @romangram_com