#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_33


بزار من این جوری شروع کنم ، اول توجهش رو بدست بیارم قول میدم ... قول میدم بعد بهش دل ببندم . الان تنها ازش نگاه میخوام یه خورده توجه تا بشناسمش تا ببینم دیوار میشه که بشه بهش تکیه زد . باور کن من به همه چی فکر کردم . داداش من دوست دارم مردایی رو که چشماشون هرز نمیره ، دوست دارم مردایی رو که خودم باید برای داشتنشون تلاش کنم . داداشی بزار تو خواستن و دوست داشتن من یه استثنا باشم ، پس خواهشا منو به بهانه چایی ازش دور نکن . فاصله فیزیکی نیست یا جاده و فرسخ و کیلومترها هم نیست فاصله ها تو قلب آدماست مگه خودت فرسنگ ها از نجمه دور نیستی ؟ ولی کی تو قلبت بیشتر از یک اینچ ازت فاصله گرفته .

استکانها که پر شد همه فکرام پر زد ، الان وقتش نبود باید تو لحظه زندگی کرد .

- بده من می برم

- عیب نداره داداش خودم ...

- بده به من سنگینه

با همه مهربونیش قاطع گفت جرات سرپیچی نداشتم . سینی رو دستش دادم و کنار کیانای سر گردون نشستم . داداش بهرام بد حالم رو گرفتی غلط نکنم میدونست میخوام چیکار کنم آخه خوب منو میشناخت از تمام گوشه و زوایا شخصیتیم خبر دار بود ، میدونست برنامه دارم با نگاه خیره ام مغذبش کنم تا سر بالا بگیره . باشه برو ببینیم چی میشه .

خوب بریم سراغ مهمونی . کل مهمونی رو نشستیم با کیانا پچ پچ کردیم و خندیدیم تا آرشام علنا اعتراض کرد ما هم با ریز خنده چپیدیم تو آشپزخونه به اعتراض مامان هم برای ندیده گرفتن صدیقه اهمیت ندادم و به کار خودمون رسیدیم یعنی رفتن زیر زبون همدیگه . وقتی با کمک کیانا میوه ها رو بردیم ترجیح دادایم مثل دخترای خوب و با ادب یه گوشه بشینیم تا مجبور به تحمل گرمای آشپزخونه نشیم

هر دو شروع کردیم با زیرکی زیر زبون همدیگه حرف کشیدن . میخواستیم آمار bf هم رو در بیاریم که خوب یا بد هر دو دست خالی میشینیم وجالب بود که هیچ کدوم دل به دوستی های دو روزه نمی بستیم و دلخوش به دوست دارم های زبونی نبودیم و درست زمانی که پرسیدم " خوشکل خانم چند تا bf تو دست و بالت داری " آرشام به فاصله یک مبل اونورتر با چنان غیضی نگام میکنه و دستور میده برم آشپزخونه که ترجیح دادم اینجا قید لجبازی رو بزنم و در برم کیانا هم که جرات نکرد تنهایی بشینه پیش این میر غصب خودشو آویزون من کرد و امد. غلط نکنم یکی از رگاش زده بیرون یه رگی به نام غیرت برادرانه .

مهمونی مامان به طرز فوق العاده ای خوش می گذشت .مغزم یه ارور های میده اما میدونم الان وقتش نیست اتاق تاریک و ساکتم رو میخواد برا فکر کردن به خیلی چیزا مث عوض شدن سیستم صورت آرشام و خیلی آدما که یه کیش اون مرد آبی پوشه که با داداش و بابا ها سرگرم حرف زدنه و حالت چهره اش میگه هیچ میلی برای بلند کردن سرش نداره . کیانا متعجب بود از برخورد آرشام نسبت به شهرام بیچاره ، شهرام که داره سیب پوس میکنه اشتباه نشه نه برای خودش برای صدیقه جون این کارش رو دوست دارم ولی آرشام پوزخند داره . با حرف کیانا نگاه از سیب سرخ دست شهرام میگیرم .


romangram.com | @romangram_com