#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_32
آرشام - بهرام یه خانمی زنگ زد باهات کار داشت
- میترا منشی شرکت بود زنگ زد به گوشیم
نگام با قدماش تا بالا میره و این تصور به ذهنم نزدیک میشه که چرا داداش منشیش رو به اسم صدا میکنه ؟ نکنه خبری باشه ؟ نـــــــه داداش من از این میترا خوشم نمیاد خیلی اهل کلاس و منم منم کردنه ، نه این یکی نه .
بابا با سه تا آقا زاده هاشه و مامان با صدیقه جوووون سرگرم وارسی غذاها . شک نداشتم سیاست زنانه اش رو داره خرج میکنه و گرنه مینو خانم زنی نبود که بشه تو غذا پختنش نقد و پیشنهادی داد . سعی میکرد با کشیدن صدیقه به سمت خودش اون تفکرات و خود درگیری صدیقه را از بین ببره . ازش ایده میخواست ، میخواست غذا رو تست کنه ، از رنگ و بوی غذاش می پرسید .منه یکی یه دونه هم تو راه پله منتظر خیلی چیزا و یکیش دیدن یه آدم مرموز و بی تفاوت . زنگ در باعث میشه آخرین نگاه رو تو آینه بندازم ، تونیک آبی کاربونی با یه ساپورت مشکی با همراهی یه شال آبی اوج سلیقه مامان برای امشبه ، میدونستم برام سنگ تموم میزاره ، این رنگ زیادی به تنم و پوست سفیدم نشسته با این انتخابش پوست سفیدم بیشتر از همیشه به چشم میاد . آرشام خان همیشه حرص میخوره و میگه " این رنگ باعث میشه تو چشم بیای ، جلب توجه میکنه " بزار ببینم امشب چی میشه ، میشه تو چشم کسی نشست ؟ بعد عوارضی که چشم غره ای آرشامه کنار جمع شلوغ خانواده ام می ایستم . بابا درو باز میکنه و آقای سیدی اولین نفر ورودی خونه ما میشه .
یه لحظه چنان همهمه ای میشه که سر درگم هاج و واج بقیه رو نگاه میکنم . نمیدونم از کجا شروع کنم ؟ چندین بوی خوب به مشامم میرسه ، تلخ و سرد گرم و شیرین . نفهمیدم کی به کیانا دست دادم ؟ کی بغل خاله ساجده فشرده شدم تنها " عزیزم " گفتنش کنار گوشم شنیدم ؟ فقط ... فقط زمانی همهمه ها خاموش شد که کیان پیش روم ایستاد . قانون خونه نبود دست دادان با غریبه ها و نامحرما پس دستای بیکار و آویزونم رو گوشه شالم بند کردم تو چشمای خوش رنگش زل زدم با یه لبخند از جنس خودش مرموز . نگاهش گذرا بود شاید بشه گفت سه ثانیه
- سلام آقا کیان خیلی خوش آمدید . بفرمایید
نگاهی داره روم سنگینی میکنه . چرخ زدم خودشه ، داداشی با یه اخم ریز با تکون سر خفیف اولتیماتوم میده . حق داره نگام سنگین بود ، لبخندم دلبرانه بود دقت میکرد کلی معنی داشت ، بیشتر تو چشمام ایست میزد برق رضایت و تحسین رو می دید . رضایت از گرمکن آبی رنگش ، تحسین از بازوهای پیچیده تو همش . داداش خوبم درک میکنم چرا منو از این کشش ها دور میکنی چون جفت خودم بودی با اولین نگاه دل باختی با اولین نگاه به این جا رسیدی یکی مثل کیان که با بی محلی با غرور بی جاش بهرام رو آوارگیر خاطرات بد کرد .
- بفرمایید خواهش میکنم . آرام جان زحمت چایی رو میکشی ؟
چرا که نه داداش خوبم ؟ باور کن دارم روی خودم کار میکنم کنترل چشمام رو داشته باشم ولی خدایی سخته . نمیدونم تا حالا داشتین کسی رو که نشه ازش نگاه گرفت ؟ یادمه کیانا دیروز می گفت یه دختری رو تو کلاس موسیقی دارن که جذاب و شیرینه به قول کیانی " همش دلت میخواد نگاش کنی " بابا حال منم الان اینه ، چیکار کنم دست خودم نیست میدونم زوده میدونم مرد خوب بسیاره میدونم همه دیدن من تو همین یه هفته بوده اما من یه مونث خلق شدم تا کشیده بشم سمت یه مذکر .
خودت که میدونی تو این بیست و چند ساله زندگیم این سماجت رو این کشش یی سابقه رو ، این خواستن بی برنامه رو نداشتم . اصلا مگه کسی با برنامه شروع میکنه ؟ مگه دوست داشتن رو میشه برنامه ریزی کرد ؟ اگه میشه یکی بیاد برای منه بی عرضه برنامه ریزی کنه . میدونم منم زود شروع کردم ولی میخوام ، بزار داستانم زودتر شروع شه قرار نیست من یه یلدای دیگه یا حتی هزاران دختری از کتابای خونده شدم باشم . میخوام این بی قراری کوچیک رو وسیع تر کنم ،میخوام پروانه شم ، خسته شدم از این پیله ای که دورم کشیدم ، از این روزای تکراری بی هدف بی هیجان منم میخوام مث خودت این مرد دست نیافتنی رو به دست بیارم ، تلاشات برای به چشم اومدنت یادم نرفته داداش خوبم . تک تک چیزایی رو که داشتی فدای این عشق کردی هنوزم بدست نیاوردی .
romangram.com | @romangram_com