#در_انتظار_چیست_پارت_110


- درسته. هرچی باشه به ماشینای قشنگ شما نمی‌رسه.

کیان کمی مکث کرد و با لحن مرموزانه‌ی خودش گفت:

- ببخشید که رک حرف رو می‌زنم؛ ولی باید بگم... این مردم... این آدمایی که تو خیابون دارن تو سر و کله‌ی هم می‌زنن، از نظر من همه‌شون آشغالن. آدمای منفعت‌طلبی که خودشون رو علیه‌سلام نشون میدن و اسم من و امثال من رو نجس می‌دونن... از همه‌شون متنفرم!

لبخند بهت‌آوری مهمان لب‌های ارسلان شد و گفت:

- حتی از من؟

صورت خندانی به خود گرفت و با لحن کشداری گفت:

- اوه! نه... تو این‌طور نیستی علی. از اون اولم گفتم تو آدم باجربزه‌ای هستی؛ مطمئنا می‌تونی کارای بزرگی بکنی. تو این مملکت باید پول و پارتی داشته باشی تا بتونی پیشرفت کنی. باید قدرت داشته باشی، من از چشمات می‌خونم که به راحتی می‌تونی آدم قدرتمندی بشی.

- با پول و پارتی؟

- دقیقا!

و چه این جمله برایش سنگین بود. رذالت‌ها همیشه گامی جلو‌تر از حقیقت‌ها هستند، فاصله را باید با عشق پر کرد. او می‌دانست که حقیقت ثروت، این است که تو را از اصل خویش دور می‌سازد و حقیقت پول، راحت‌زندگی‌کردن توست. درون هر عملی، عکس‌العملی نشسته که آن را باید با چشم دل دید. فراموش کرده‌اند که پول برای آرامششان است، نه مایه‌ی دردسرشان برای به دست‌آوردنش. گاهی بسیار تلاش می‌کنند و یادشان می‌رود که باید در لحظه زندگی کرد. باید «زندگی» کرد، نه فقط تلاش بیهوده و اضافه برای اسکناسی به‌ درد نخور که جز رفاه برای خانواده به هیچ‌کاری نمی‌آید.

- راستش من عقیده‌ام این‌طور نیست آقای ایزدی.

با ژست خاص و فخرفروشانه‌ای محتویات جام را سرکشید و با لحن خندانش گفت:

romangram.com | @romangram_com