#چشمان_سرد_پارت_28

-خوب زودتربگو.یه لحظه همچین ترسیدم که ازدستت دادم حالاخودم هیچی این بچه توشکمم روچه کنم؟ هان؟ توبگو نامرد.

خنده ام گرفته بود

-خفه شوبهناز.اگه کارنداری زودبیاکمکم

-باشه میدونم توکه سلیقه نداری بایدمن باشم اومدم پاساژ.... میبینمت

-باشه فعلاخداحافظ

-بای

...

طنین





-وای بهنازکل پاساژروگشتی.توروخدازودبا

-خفه شوبااون گندی که توزدی بایدیه چیزخوب واسه عذرخواهی انتخاب کنی.

-درسته امالباس خودم هم مونده

همینطورکه داشتم به لباس فکرمیکردم ویترین یکی ازمغازه هاتوجه ام روجلب کردبهنازکه متوجه مکث من شدبرگشت طرف جهتی که من نگاه میکردم

-وای خودشه چه لباس قشنگی





-آره رنگش خیلی خوب

-آره من عاشق قرمزجیغ ام

باتعجب برگشتم بهش نگاه کردم لباسی که اون درنظرگرفته بودیه پیرهن کوتاه دکلته ب*ا*س*نگ دوزی های براق بودکه پایینش کمی پف داشت

-چی میگی تومن که منظورم اون لباس نیست اینومیگم

بعدهم به لباس مشکی روبه رواشاره کردم

-این دیگه چیه؟بااین لباس میشی مثل خفاش شب

-نه خیرم خیلی هم خوشگله درضمن پوشیده هم هست من محال اون لباس نیم وجبی توروبپوشم

لباسی که انتخاب کرده بودم یه پیراهن بلنداندامی بامهره دوزی های نقره ای بودکه آستین های کوتاه اماجذب داشت ویقه اش هم هفت بازبودکه میتونستم بایه حریربپوشونمش

-خیلی خوب بابااینم خوبه امارنگش بااینکه باچشمات سته امابه نظرم توذوق میزنه حالابیابریم بپوش ببینم چطوره؟

رفتیم داخل

-آقالطفاازاون لباس مشکیه سایزاین خانوم بیارید

-بایدببینم آخه اکثرسایزای کوچکیمون فروش رفته

بعدازکلی گشتن واسم آورد.رفتم تواتاق پرو .لباس روباهربدبختی بودپوشیدم

romangram.com | @romangram_com