#چشمان_سرد_پارت_195


-نچ!

-آریافکرنکن اگه داداش بزرگتری نمیتونم حالت روبگیرما.بگو

لبخندی زدم وگفتم

-خودش خواسته

باتعجب دادزد

-چی؟

-آره!الان زنگ زد

-یعنی اون گفت آریادلم برات تنگ شده پاشوبیا؟

-نه دیگه اینقدرصریح ورمانتیک

-پس حتماگفته هی مرتیکه پاشوقلم پات خردیه توک پابیااینجا.

-گمشو!نه !یه دفعه ازدهن پریدکی میای؟من هم گفتم الان میام که گفت منتظرتم

آرادنیشش روبازکردوگفت

-ای جان!دوتاسرهنگ باهم دیگه.بچه های شمادیگه حتماتیمساری یافرمانده ی کلی چیزی میشه

من هم لبخندزدم وگفتم

-بگوایشاالله

-خاک برسرت!نری اونجاهم اینقدرذوق مرگ بازی دربیاریا

-بروبابا!تودیگه نمیخوادیادمن بدی.فعلاکاری نداری؟توباتاکسی برو

-خیلی پررویی!خوبه خودت ماشینت رونیاوردیا

-من وتونداریم که برادرمن!

-برواشکالی نداره ولی یه حالی ازتوبگیرم که کف کنی

-مثلامیخوای چکارکنی؟

-بالاخره که زن داداش میادپیش ما.کاری میکنم اصلامحلت نزاره

-توغلط کردی

-دلم میخواد

باعصبانیتی ساختگی رفتم طرفش که گفت

-باشه برادرمن چراخون کثیف خودت روآلوده میکنی؟من غلط بکنم

ازش دورشدم وموقعی که میخواستم ازاتاق بیام بیرون خنده ای کردم وگفتم

-حال کردی؟

بعدهم بدون توجه بهش ازاونجااومدم بیرون وفورارفتم طرف بیمارستان توی راه دوظرف غذاهم گرفتم که باطنین ناهاربخورم


romangram.com | @romangram_com