#چشمان_سرد_پارت_193
عصبی ازحرفی که زده بودم گفتم
-نه!یعنی آره..اه!منظورم اینه که مگه توالان سرکارنیستی؟چطورمیخوای بیای؟
خنده ای کردوگفت
-الان میام
من هم خودبه خودلبخندزدم وگفتم
-منتظرم
بعدهم قطع کردم وبه ساعت نگاه کردم.ساعت نشون میدادکه تازه کارش تموم شده.
نمیدونم چطورشد؟امابهش بدجوروابسته شدم ازقبل هم اون برام بابقیه فرق میکرداماتوی این مدت که بستری بودم فرقش خیلی مشهودشده بودومن نمیتونستم این احساس رونادیده بگیرم
فوراازجام بلندشدم تاخودم رومرتب کنم بااینکه میدونستم اون تواین مدت به اندازه کافی قیافه بهم ریخته منودیده امابازم میخواستم که مرتب باشم ازطرلان خواستم که بیادکمکم کنهآبی به صورتم زدم وکمی هم مرطوب کنند تاازاون حالت خشکی دربیادبعدهم روسری بیمارستان رودرآوردم وبعدازشونه کردن موهام.ازطرلان خواستم روسریی که برام آورده بودروبده تابپوشم طرلان که ازحرکات من تعجب کرده بودگفت
-توچت شده؟چرااینجوری اینوراونورمیپری وخودت رومرتب میکنی؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
-آریاداره میاد
-کی؟
-آریا
باصدای خنده ی طرلان تازه فهمیدم که چی گفتم
-ای جانم!چه خودش روواسش آماده میکنه
-زهرمارطرلان!
اومدجلومن وب*غ*ل کردوگفت
-عزیزدلم
من هم ب*غ*لش کردم وگفتم
-طرلانی کمک ابجی میکنی یه کم مرتب بشه؟
خودش روازم جداکردکه به ابروهام اشاره کردم
فوراچشمکی زدوگفت
-سه سوته برات ترتیبش رومیدم
بعدهم ازتوی کیفش منقاشی (قابل توجه اونایی که نمیدونن منقاش چیه؟همون موچینه شیرازیاوالبته بعضی ازاستان فارسیامیگن منقاش)روکه همیشه همراه داشت بیرون آوردوکمی ابروهام روتمیزکرد
نگاهی توی آینه به خودم انداختم لبخندزدم که طرلان هم خندیدوگفت
-آریاکش که نشدی امابازم بهترازهیچیه
من هم فورازدم توی سرش که دادش دراومدمن هم گفتم
-گمشو!منحرف بیشعور
romangram.com | @romangram_com