#چشمان_سرد_پارت_185


-من عاشق رزقرمزم

برگشتم طرفش که اون هم سرش روچرخوندطرفم وبالبخندگفت

-اومدی؟

این سوالش منوتاروی ابرابردوبرگردوندخیلی برام ارزش داشت.خودبه خودلبخندبه روی لبام اومدفهمیدم که منتظرم بود

-آره!منتظرم بودی؟

بعدهم براش چشمکی زدم که لبخندکم رنگی زدوگفت

-زیادی واسه خودت نوشابه بازنکن

من هم دستی به یقه پیراهنم کشیدم وگفتم

-حقیقته عزیزم!جوون به این خوشتیپی کی دیده؟ازمن میشنوی دودستی بچسبش

-اوهو!اینقدردوربرندارآقا!

بعدهم پشت چشمی برام نازک کردوگفت

-خواستگارای من خیلی بهترازاینان!

من هم ابروم رودادم بالاوگفتم

-اِ.اینجوریاست؟نه خانم منم همه دارن برام سرودست میشکنن

-مثلا؟

-مثلادخترخالم

اخمی کردوگفت

-دخترخالت؟

من هم ابروم روبالاانداختم وباحالت مغروری گفتم

-آره!النازجان!فکرکنم بشناسیش.توی جشن تولدحسام بود

ابروهاش روباحالت تفکرجمع کردذوگفت

-همون دختردماغوئه که زورش میومدجلوی پاش رونگاه کنه؟

بااین حرفش خنده ی بلندی کردم که شرمنده سرخ شدوسرش وانداخت پایین

برام خجالت کشیدنش خیلی جالب بودتاحالااینجوری ندیده بودمش

-معذرت میخوام نبایددرمورددخترخالت اینجوری حرف میزدم

-اشکالی نداره!خودم هم همین نظررودارم.

اون هم لبخندی زدامابلافاصله بانازروکردبه من

همچین این نازش دلم روبردکه چیزی نمونده بودبرم ب*غ*لش کنم

-البته همین دماغوهاهم بایدطرفدارت باشن!مثل خودتن


romangram.com | @romangram_com