#چشمان_سرد_پارت_182
آراد-ببین ازالان چه خودش روهم شیرین میکنه!مردهم اینقدرننر؟
حسام هم گفت
-گفته باشما!طنین ابجی ماست اول بایدماروراضی کنی.
-بروبابا!اصل خودشه!تاوقتی خودش هست شمادوتاسرخرچکاره این؟
بعدهم سرم روبالاگرفتم وازکنارشون ردشدم ورفتم کنارپدرطنین نشستم ودستم روگذاشتم روی شونه اش که اون هم به من تکیه داد
بعدهم سرم روچرخوندم طرف اون دوتاوبانیش بازبراشون ابروهام روبالاانداختم که آرادهمون جورکه به من نزدیک میشدگفت
-ببین چه مارمولکیه!
حسام هم خندیدوسرش روبه طرفین تکون داد
همه چی خوب بودفقط دلم میخواست حال طنین هم زودترخوب بشه
البته یه نگرانی دیگه هم داشتیم سام ازدستمون فرارکرده بودوهنوزنتونسته بودیم پیداش کنیم
بهتربودالان بهش فکرنکنم.الان بایدتمام تمرکزمون رومیزاشتیم روخوب شدن طنین.اون عوضی روهم حتماپیدامیکنم وانتقام دردایی که طنینم میکشه روازش میگیرم
....
آریا
طنین دیگه آروم شده بودوناله نمیکردگرچه خیلی ضعیف شده بودچون نه میتونست غذابخوره نه دیگه توانایی مقاومت روداشت
صبح هارومیرفتم اداره وعصر میومدم بیمارستان بهش سرمیزدم گرچه میدونستم کارم خیلی شک برانگیزه امانمیتونستم دست خودم نبودمخصوصااینکه طنین هم دیگه مثل قبل نبودوخیلی راحت تربامن برخوردمیکرد
جوری که هرکسی میدیدفکرمیکردکه مادوتاخیلی باهم صمیمی هستیم.
همین باعث شده بودوقت وبی وقت بیمارستان باشم حتی موقعی هم که توی اداره بودم ذهنم درگیراون بودواصلاروی کارم تمرکزنداشتم البته نمیدونم چطوربقیه این وضع منوتحمل میکردن وبهم گیرنمیدادن
مامان هم که کلی مهربون ترشده بودومنوبیشتربه رفتن پیش طنین تشویق میکرد
ازموقعی هم که دیده بودش به شدت طرفدارش شده بودطوری که نمیشدجلوش بگی بالای چشم طنین ابروه!البته این درموردخودم هم کاملاصدق میکنه.جرات داری نگاه بدبهش بندازتاچشات رودربیارم بزارم کف دستت.این برای نویسنده بود.هه هه!(زهرمار)
آه!بالاخره تموم شد!وسایلم روجمع کردم وازاداره خارج شدم برای دیدنش عجله داشتم اماخوب میدونستم تاساعت چهارکه وقت ملاقات نمیتونم ببینمش
رفتم خونه وبعدازخوردن ناهاروکمی استراحت بلندشدم تابرای دیدنش آماده شم
نمیدونم چرادلم میخواست خوب لباس بپوشم البته همیشه سعی میکردم خوش تیپ باشم یعنی هستم(کم برای خودت نوشابه بازکن.سیاه سوخته)
امایه مدت بودتوی لباس پوشیدنم بیشتردقت میکردم
یه پیراهن مردونه سرمه ای باشلوارراسته ی سرمه ای سیرپشیدم آستینای پیراهنم روبالادادم وساعتم روبستم وبعدهم کت بلند ومشکیم روبرداشتم وازاتاق اومدم بیرون
پیش به سوی عشق خودم طنین!
داشتم ازپله هاباسرعت میومدم پایین که یه دفعه صدای آرادازپشت سرم اومد
-اوهو!کی میره این همه راهو!ببین عجب تیپ طنین کشی هم زده
برگشتم طرفش وبالبخندنگاش کردم که گفت
romangram.com | @romangram_com