#چشمان_سرد_پارت_180

-من برات ماساژشون میدم تاآروم شه باشه؟

فقط سرش روتکون داد

من هم دستم روگذاشتم روی دستاش وآروم آروم فشاردادم تابالاخره هق هقش تموم شدونفسهاش منظم

آروم ازاون حالت جمع دستام روبازکردم نگاهی به صورتش کردم که خوابش برده بود.آروم مثل یه بچه خوابیده بود

توی جاش خوابوندمش وپتوروکشیدم روش بعدهم ب*و*سه ای به پیشونیش زدم وازش دورشدم

اومدم برم بیرون که صداش اومد

-آریانمیری که؟

برگشتم که دیدم چشماش بازه.لبخندی زدم وگفتم

-همین جاپیشتم باشه؟

اون هم سری تکون دادودوباره چشماش روبست

ازاتاق که اومدم بیرون همه بهم حمله کردن

لبخندی به همشون زدم که آرادگفت

-چی شدآریا؟

-هیچی!خوابید

همه بجزآرادوحسام باتعجب واون دوتاهم بالبخندبهم نگاه میکردن

-نمیخواددیگه نگرانش باشین.دیگه تلاش نمیکنه که بیادبیرون

بابای طنین-مطمئنی؟پسرم

-آره!

آره مطمئن بودم چون اگه به زبون نیاوردامامن مطمئنم چون که باچشاش بهم قول داد

لبخندی دوباره به اونازدم وازشون دورشدم حالاکه طنین خواسته بودمن باشم پس بایدمیبودم

رفتم واسه همه قهوه گرفتم وبرگشتم

همشون خسته نشسته بودن روی صندلی ها.تانزدیکشون شدم آرادوحسام فورابلندشدن واومدن سمت من

آراد-چکارکردی که آروم شد؟

فقط لبخندی زدم

حسام-آرادراست میگه؟بگودیگه

بازم لبخندی زدم که آرادزدپس کله اموگفت

-زهرمار!هی لبخندژکوندمیزنه!اونی که بایدبراش ازاین لبخندابزنی مانیستیم خودش هم که بااین وضعش دیگه توانایی تشخیص ژکوندازغیرژکوندرونداره. هی برامون دهنت روکش میدی

دوباره لبخندی زدم وکه دوباره زدپس کله ام

این دفعه اخمام روتوهم کردم وگفت

-بروگمشو!چراهی میزنی توسرم.هیچی باباازم قول گرفت که بمونم همین

romangram.com | @romangram_com