#چشمان_سرد_پارت_14

بلندگفت





-خوب چه خبرازدزدایی که اززیردستت دررفتن؟

بااخم نگاش کردم که گفت

-اه یادم نبودخانوماروکه واسه عملیات نمیبرن! اونافقط نقششون اینه که یاپشت میزبشینن یابه زنادست بندبزنن!ولی به نظرمن همون بهتره بشینن توخونه کاسه بشقاباشون روبسابن!

تمام این حرفارومیزدتامنوواردبحث کنه!امادریغ ازیه حرف که ازاین دهن خارج شه!

-راستی اصلابهتون اسلحه هم میدن؟فکرنمیکنم!مطمئنا چنین کاری به ضررجونشون تموم میشه آخه خانومامعمولاموقع تیراندازی چشماشون رومیبندن!آخرش هم اگه خطانزن ازاینکه یه آدم روکشتن آبغوره میگیرن!راستی تاحالاچندبارآبغوره گرفتی؟

فوری گفتم

-هیچوقت

-دیدی گفتم بهتون اسلحه نمیدن؟!

یعنی دیگه آمپرم داشت میرفت روهزار!

اسلحه ام روکه همه جاهمرام بودرودرآوردم وانداخنمش رومیز!که باترس الکی یه هه گفت وپریدعقب!بعدکمی زل زدن بهش بالبخنداومدنشست سرجاشوگفت

-هه هه هه ترسیدم فکرکردم واقعیه؟!

دیگه داغون بودم ازدستش. طرلان هم که نمیدونم چراخفه خون گرفته بودواینوازم دورنمیکردبااخم بهش زل زدم که صدای حسام بلندشد

-آخی رفتی بزرگترت روبیاری؟باباخوب نمیخواداینکاراروبکنی که یه دهن بگواینوواسه اینکه کم نیارم ازاسباب بازی فروشی خریدم!

من که دیدم این بشرکم نمیاره اسلحه روبرداشتم روش نشونه گرفتم وگفتم میخوای نشونت بدم الکیه یاواقعی؟

مثل اینکه یه کم ترسیدچون دنبال جمله میگشت که بهم جواب بده اماطرلان که باحرکت من ترسیده بوددادزد

-طنین بگیراونوراون اسلحه رو!این چه کاراحمقانه ایه که میکنی؟

باعصبانیتیکه حالازیادشده بودگفتم

-من که کاری به این ندارم خودش شروع کرد.

همچین رواین تاکیدکردم که طرلان خونش جوش اومد

-این؟این چه طرزحرف زدنه مثل آدم حرف بزن

-من مثل آدم حرف بزنم؟تومثل آدم حرف بزن!به این نامزدت هم بگو اینقدربه من گیرنده که حالش رومیگیرم اساسی

-خره کی باشی؟

-خوشم باشه!چه مودب شدی!ازکی یادگرفتی؟ایناروکه ...

هنوزحرفم رونزده بودم که یه سیلی دیگه جای اون دیشبی نشست اماسبک تر!

نگاه به روبه روم کردم که مامانم رودیدم!

نه مثل اینکه دیگه نمیتونم فورابه سمت اتاقم رفتم وساکم روبرداشتم هه انگارمیدونستم که بیشترازیه روزاینجا نیستم که ساکم روبازنکرده بودم مابقیه وسایلم روهم داخل کیف دستیم ریختم وبه سرعت به سمت حیاط رفتم که مامان گفت کجا؟

-قبرستون

romangram.com | @romangram_com