#چشمانی_به_رنگ_عسل_پارت_153

- کارهای من امروز خیلی کمه، خودم کمکت می کنم .

با قدرشناسی از همه، بسرعت دست به کار شدم .نباید در این بازی از او شکست می خوردم .با اینکه الهام هم کمکم کرد ولی واقعا کار طاقت فرسایی بود .خصوصا با بیخوابی شبهای قبل! وقتی اخرین فاکتورها را بهمراه الهام جابجا میکردم . چیزی نمانده بود که از پا در بیایم!

تلفن روی میزم دقایقی بود که بطور ممتد زنگ میخورد .با عجله گوشی را برداشتم :

- سلام و خسته نباشید خدمت بهترین آبجی کوچولوی دنیا!

- سلام شایان جان، خوبی ؟ خبری شده؟

- یعنی ، حتما باید خبری شده باشه؟ نخیر جانم ! شما خیلی سریع از شرکت خارج بشید تا این حقیر افتخار حضور در رکاب شما رو داشته باشم! بدو که سبز شدم!

- ولی من با ماشین خودم اومدم


romangram.com | @romangram_com