#بادیگارد_پارت_31
بعد از یه هفته حالم کاملا خوب شد و رفتم دانشگاه. تا رفتم توی کلاس همه دورم جمع شدن.
خشایار: دلمون برات تنگیده بود آبجی.
من: میرفتی خیاط میدادی گشادش کنن داوشی. (همون داداشی با زبون نتی)
عاطفه: توی این مدت که نبودی حسابی حوصلمون سر رفته بود, این کامی هم وقتی که تو نیستی انگار موش زبونشو خورده.
کامی: دستت درد نکنه فسقلی, موش چیه؟ گربه زبونمو خورده بود.
علیرضا: حتی استاد باغبان هم میگفت خانم پرند نیستن کلاس ساکته.
من: غمیت نباشه, امروز تلافی این چند وقته رو در میارم.
استاد که اومد بهم خوش آمد گفت. منم شروع کردم به شوخی کردن باهاش.
من: استاد, چون این چند وقته که من نبودم نظم کلاس رو بهم بزنم زیاد به بچه ها درس دادین. کلاس امروز رو به افتخار بازگشت من بیخیال شید.
استاد: نمیشه خانم پرند, باید درس بدم.
کامی: استاد بخدا نمیریم پیش مدیر چوقولیتونو کنیم.
من: راست میگه, اتفاقا میریم ازتون کلی تعریف میکنیم.
همه بچه ها ریختن سرش و حرف منو تایید کردن.
استاد: پرند هنوز نیومده آتیش به پا کردی.
کامی: گوله آتیشه.
استاد خندید و بعد از کلی خواهش کردن کلاس رو تعطیل کرد. همه با هم رفتیم زیر درخت نشستیم و درمورد این چند وقته حرف زدیم. بادیگارد هم یکم اونورتر نشسته بود.
کامی: بچه ها حاضرید هفته دیگه همه بریم کوه؟
بهار: من که پایه م.
romangram.com | @romangram_com