#بلو_پارت_90


«ارسلان با حرص گفت:» چشم تورو میفرستیم لای پر قو، رضا، رضا چیشده؟

رضا-سرو وضع پگاهُ مرتب کن باید بریم کلانتری.

«با گریه و ترس گفتم:» داداشی من کاری نکردم.

«رضا با حرص خفته گفت:» معنی کاری نکردنم فهمیدیم.

-وای خاک بر سرم! ارسلان؟

«ارسلان با اخم از ناراحتی گفت:» شلوغ نکن لابد یه تعهد میگیرن میای.

-حتما فیلمو دیدن.

ارسلان-آره پلیس بیکاره فیلمای تورو پیگیری کنه بیاد دنبالت.

طاهر و رضا دم در رفتن، مادرجون هم هول افتاده بود خودشو میزد و گریه میکرد. به باباجون زنگ زد و زن عمو شراره هم با یه زهرخند روی لبش برو بیا مارو نگاه میکرد. طاهر نزاشت مادرجون بیاد و منو طاهر ارسلان و رضا راهی کلانتری شدیم.

رضا و ارسلان و طاهر که روروئک گرفته بودن یه وجب جارو انقدر قدم رو رفتن که آخر سروان گفت:

-آقا، آقا بشین، بشین من سرگیجه گرفتم.

طاهر-الان این دختر ما برای چی احضار شده؟

سروان-دختر شماست؟!!!

romangram.com | @romangram_com