#بلو_پارت_79
-چی بگم؟ از اینکه توی باغ وحشیم؟ تو خیابون تو تاکسی تو صف نونوایی تو مطب دکتر خود دکتر تو کلاس خود معلم همه و همه شدن یه مشت مریضِ کثافت که زن و بچه میبینند خوی غریزه ی یه حیوونُ پیدا میکنند و بعد منو امثال من باید جواب بدیم، بعد آبروی ما میره، ما باید سکوت کنیم. ما باید بترسیم. دیشب تو مهمونی یکی اذیتم کرده داشتم لایو میگرفتم فیلم آزارش توی اینترنت پخش شده، حالا توهم بیا بزن اینور چونه ام.
ارسلان بلند "نوچی" کرد و رضا همینطوری نگام میکرد، از نگاه ممتدش دست برداشت. نگاهی شبیه شوک و زل زدگی یه پسر بچه که داره کارتون هیجان انگیز و پر استرس مورد علاقه اشو میبینه و بعد یهو برقا میره و با همون بهت هنوز داره به تلویزیون خاموش نگاه میکنه. به طاهر نگاه کرد و طاهر با اخمی که از ناراحتی بود سری به طرفین تکون داد و رفت روی مبل روبروی نشست و ارسلان رو به من گفت:
-فوت کنم توی چشمت؟
«اشکمو پاک کردم و اومد بالا سرم و هی توی چشمم فوت کرد، طاهر عاصی شده گفت:» اون دوتارو.
رضا-لایوی که گرفتی رو نشونم بده.
ارسلان برگشت رضا رو نگاه کرد، چشم منم همینطور باز نگه داشته بود که سرمو کنار کشیدم.
-آیــــــی.
طاهر-ولش کن دیگه، حالا کور ترش کن.
-عه! عمو. «زیر لب گفتم: انتهاری میزنه بترکی.
ارسلان-بابا هی پلک محکم میزنه انگار آشغال توی چشمشه.
رضا آرنج ارسلانُ گرفت و گفت:
-ول کن چشمش، پگاه!
«به رضا نگاه کردم سریع نگاهمو به ارسلان کشوندم؛ ارسلان هم گردنشو کشیده بود جلو دقیق به من نگاه میکرد، رضا جدی تر گفت:»
romangram.com | @romangram_com