#بلو_پارت_63
-تا وقتی صداتو پایین نیاوردی حرف نزن! تو که از این خونه ای صدات اینطوری بیرون بره اون بیرونی ها جرات میکنند بیشتر به اهالی این خونه حمله کنند.
ارسلان-دِ داداش شما نمیدونی چیشده که من دارم آتیش میگیرم.
مادرجون-خب مادر بگو ماهم بدونیم.
ارسلان-پریا اومده میگه خانواده ام گفتن " این خانواده در شأن ما نیستن"
مادرجون با چشمای گرد گفت:
-ما تو شأن اونا نیستیم؟ مگه اونا کی هستن که ما تو شأنشون نباشیم؟!!!
ارسلان که صورتش شبیه چغندر قرمز شده بود به سمت مامان جون برگشت و گفت:
-چون این خانوم
«به من اشاره کرد و با حرص بیشتر ادامه داد:» که الان لال شده و مثل جغد فقط پلک میزنه و جفت کرده...
رضا جدی و تلخ گفت: ارسلان مودب باش.
«ارسلان عاصی شده گفت:»
-داداش با کی مودب باشم با این "به من اشاره کرد"، این خانم زندگی منو بهم ریخته، بابای پریا گفته اینا بی بند و بارن، ما بی بند و باریم؟
«خواست طرف من هجوم بیاره و طاهر نمیتونست نگهش داره، من از ترس جیغ زدم و رضا و طاهر نگهش داشتن و ارسلان نعره زد:»
romangram.com | @romangram_com