#بلو_پارت_56


رضا-دو، دو ونیم بود رسیدم.

باباجون-نوریه اذان گفتن؟

«ارسلان شاکی گفت:» حاجی جون من الان این مسئله مهمه؟

مادرجون-وا! کافر شدی؟ همین کفرا رو میگید که اینطوری میشه.

«به من اشاره کرد و رضا روی مبل نشست و گفت:» جریان چیه؟

یعنی به جرات میتونم رضا تنها کچلیِ که کچلی بهش میاد!!! طاهر اومد کنار من نشست و گفت:

-میگم نگران نشو، خطر رفع شد.

ارسلان پوزخندی زد و با حرص کوسن مبلو به سمتش پرت کردم و گفتم:

-به ریش کی هی پوزخند میبندی؟

شاکی گفت:

ارسلان-به ریش تو که تو دلت به ریش ما میخندی؛ جوششو ما میزنیم لایکاشو تو میگیری.

-میخوای برای تو فن پیج بزنیم لایکای منو تو بگیری؟

ارسلان-ارزونی خودت، من یه تار مو این جمعو به صدتای اون چلغوزای بیرون نمیدم.

romangram.com | @romangram_com