#بیگناه_پارت_5
بهراد با لکنت گفت:ن....ن ..نه بابا يکي از دوستام بود .
من: از کي تا حالا دوستات عشقت شدن .
بهراد بلند شدو گفت: ميکشمت سليته کوچلو.
با جيغ پا به فرار گزاشتم و پله ها رو با سرعت پايين امدم بابا و مامان با تعجب نگاه ميکردن بهراد پوشت سرم مي دويد منم جيغ کش کنان دور مبل ها دور ميزدم بابا با اعصبانيت گفت: چخبره باز شما دوتا افتادين به جون هم .
من: اِاِاِاِه همش تقصر بهراده افتاده دنبال من اخه خدا رو خوش مياد من به اين ظريفي اين به اين هرکولي انوقت اگه منو بگيره منو له ميکنه بي بهار ميشين .
قيافه مو مثل گربه شرک کردم و زل زدم تو شماي مشکيه بابا وقتي بابا به سمتم امد فهميدم نقشم گرفته لبخند پيروزي رو لبام امد بابا به سمتم امد و در حالي که دستمو ميگرفت گفت: بروووووو بچه حنات ديگه رنگي نداره .
بعد منو هل داد سمت بهراد ، بهراد محکم منو گرفت و رو به بابا گفت: نوکرتم اق بهروز .
با بدبختي رو به مامان گفتم: مامان نگاه شوهرتو پسرت بر عليه دخترت توطعه کردن حداقل تو نجاتم بده .
مامان پوشت چشمي نازک کردو مشغول پوست گرفتن پرتقالش شد زکي اينام خوانوادس ما داريم هيييييييييي غريبي .
بهراد منو کشون کشون به سمت اتاقش برد تا حسابي به خدمتم برسه گازي از دستش گرفتم که صداي داداش در امد اههههه حالا مجازاتم دو برابر ميشه .
romangram.com | @romangram_com