#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_77
کناریه ابشاربزرگ یه لباس عروس تنم بود...
رادان اومدطرفم منوتواغوشش کشیدوپیشونیموبوسیدوگفت: عزیزکم مواظب خودت باش
رفت تواون ابشاره جیغ زدموودویدم طرفش خواستم برم اونجا که رفت ولی نمیشدپام لیزخوردوافتادم تواب رادانوصدامیکردم ولی ...
نوری به چشمم خوردچشاموبازکردم مامانمودیدم جیغ زدددد : خداااابهوش اومددخترم شکرت خدااا
مامان باگریه بغلم کردوصورتموغرق بوسه کردسرم به شدت دردمیکردلخ چرا من اینجا بودم چرا مامان مشکی پوشیده..
چرا همه گریه میکنن اه خدا
گنگ گفتم: مامان؟
مامان: جانم؟
:چرا گریه میکنی چیشده چرا من اینجام؟؟
مامان دوباره زدزیرگریه وگفت: دخترکم عزیزم توسه روزی بیهوش بودی شک عصبی بهت واردشده بود
:شک عصبی!!!! چرا؟
مامان: اخه رادان مرده
اینوکه گفت بدنم شروع به لرزیدن کردواون روز که رویا زنگ زدوگفت یادم اومد اره اره گفتن رادانم مرده
اززورشکی که بهم واردشدحتی توان گریه کردنم نداشتم فقط اروم اشک میریختم وملافه وکشیدم روسرم وگفتم: برید بیرون نمی خوام هیچکی پیشم باشه بریددددد
باورم نمیشدکه عشق من مرده باشه ایناهمش یه خوابه من میدونم مطمنم که یه خوابه اره اره ازته دل جیغ زدم وباصداگریه میکردم انقدهق هق کردم که صدام بالانمیومدوفقط صدای ناله مانندی ازمن به گوش میرسید...
پرستاربهم ارامبخش تزریق کردتاکمی اروم شدم یکم خوابیدم وبلندشدم همه جا تاریک بود...
ساعت ۱۲شب بود...
گوشیموبرداشتم واهنگی روپلی کردم که وصف حال خرابم بود:
عشقم پاشووو
حالا من غریب وتنهام
میشینم توی اتاقم
باورم نمیشه عشقم
که دیگه توروندارم
خوابیدی توزیرخاکو
ندیدی که چیشدم من
بعدتودنیام خرابو
romangram.com | @romangram_com