#بی_پروا_نفس_کشیدن_پارت_75
نیاز: خواهش گلم پس ۱اماده باش ادرسم اس کن
:باش بای
نیاز: بای
ساعت ۱۲بود وای داشتم ازگشنگی میمردم
رفتم تواشپزخونه یه لیوان برداشتم وکمی ابمیوه ریختم واسه خودم وخوردم
فصل سی ام: مامان خورش سبزی درس کرده بود ...
غذاکشیدم واسه خودم نشستم رومیزخوردم بعدازتموم شدن غذام ظرفموشستم ورفتم تواتاق که حاضرشم ...
یه مانتوسرمه ایی چسبون با شلوارلی سرمه ایی پوشیدم مقنعه سرمه ایی هم زدم .....
یکم ارایش کردم تااین صورت رنگ پریدم ادماروفراری نده...
کتابامارویختم توکیفم کفاشمم پوشیدم.
نیاز اس دادبیا پایین منتظرم...
سوارماشین شدم...
: سلام
نیاز: سلام عجقم خوبی؟
:اهوم توچطوری؟
نیاز: ای منم بدک نیستم.چه خبرا چی کاری میکنی؟رادان خوبه؟
:خبرازش ندارم....
نیاز: خب ازخانوادش بپرس
:اوناهم خارجن فقط رویاس که اونم اهوازه
نیاز: اوه پس به اون بزنگ
:حتماااانیاز رئییس دانشگاه فامیلمونه!
نیاز: واقعااااا؟؟؟؟؟؟؟ وژدانی راست میگیییی!!!!
:اره همی دیروز فهمیدم
نیاز: اوه اوه خوش به سعادتت کیت میشه حالا کلک؟
:شوهردخترپسرعموی پدربزرگم
نیاز: اوه مای گادچقددورحالا چطور پیداش کردین؟
romangram.com | @romangram_com