#به_همین_سادگی_پارت_6


-زن عمو (مامان‌بزرگ رو می‌گفت) باهاتون کار داشتن. من دیدم اومدین این‌جا گفتم صداتون بزنم.

چادرم رو از روی جعبه‌های خالی نوشابه برداشتم و روی سرم انداختم. هنوز نگاه زری خانوم به من بود پر از سوال و تعجب.

-ممنون، ببخشید کجا برم؟

گیج سر تکون داد تا از جواب‌هایی که خودش به سوال‌ها‌ش داده بیرون بیاد.

-تو اتاقشون.

لبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم. عطیه تنه‌ی محکمی به من زد.

-معلوم هست کجایی عروس؟

اخم مصنوعی کردم و گفتم:

-صد دفعه گفتم من اسم دارم، بهم نگو عروس.

دست مشت شده‌ش رو گرفت جلوی دهنش.

romangram.com | @romangram_com