#باران_بی_قرار_پارت_55


ازاینکه جوابی نشنیدنگران شدبه عقب برگشت که بادیدن باراناپشت سرش جیغ کشید،باراناهم کمی ترسید

_ هین...!مامان تواینجایی؟پس چراحرفی نمیزنی؟

_ موخواستم بترسونمت مامانی

اورابغل کردوروی صندلی نشاندبوسه ای روی گونه اش زدوگفت:

_ عزیزدلم دیگه هیچوقت این کاروتکرانکن باشه دخترخوب؟

باراناسری تکان دادوگفت:

_ باشه

تمام حواسش به باراناوغذاخوردنش بودوخودش خیلی کم غذامی خورد.بارانا بی هواپرسید:

_ مامان؟

_ جان دلم غذاتوکامل بخوربعدبگومامانی

باراناباحالت بامزه ای لقمه اش راقورت دادوگفت:

_ مامان من دخترخوبیم؟

_ آره عشق من توبهترین دختردنیایی

بارانابابغض ادامه داد:

romangram.com | @romangram_com