#باران_بی_قرار_پارت_34
_ آره نفسم
سوشاچندقدمی جلورفت اماکلاله مانندمجسمه ای درجایش خشک شده بودحال سوشاهم دست کمی ازاونداشت اماخودش راکنترل میکرد
_ سلام خانومم،خیلی خوشحالم که برگشتی...خیلی زیاد
کلاله لبش راگزیدتااشکهایش فرونریزد.روبه باراناگفت:
_ دیروقته مامان بریم بخوابیم؟
باراناسری تکان دادوبه سمت کلاله دویدکلاله دستش راگرفت وبه طرف اتاقش رفتندلباسهای باراناراعوض کردواوراروی تخت خواباندسوشادرچارچوب درحرکاتش راتماشامیکردکلاله متوجه نبود.برای باراناقصه گفت تاخوابش برد،پلکهایش رابوسیدوبلندشدتابرودامادر جایش خشک شدتازمتومه سوشاشده بودکه درچارچوب درایستاده است سوشابی حرف کناررفت وکلاله ازاتاق خارج شدوبه سمت اتاق خودش حرکت کرددررابازکردووارداتاقش شدلباس هایش راعوض کردیک بلوزآستین کوتاه تنگ طوسی باشلوارورزشی آدیداش طوسی که درکناره هایش خط های سفیدداشت پوشیدوروی تخت نشست چشمش به یادداشتی خوردکه روی دستگاه پخش اتاقش بودکاغدرابرداشت وچندبارآن راخواند"تمام این ترانه هادلتنگ تواند،مثل من که بیشترازهمیشه دلم برای توتنگ شده است.... سوشا"اشکهایش راپس زدتشنه بودآهسته آهسته ازاتاق خارج شدوبه سمت آشپزخانه رفت چراغهاخاموش بودفکرکردسوشاخوابیده چقدرخوب بودکه به محض وروداورابازخواست نکرده بود...چقدرخوب که درکش میکرد...دریخچال رابازکردوپارچ آبی ازآن خارج کردلیوانی آب برای خودش ریخت ودوباره پارچ اب راریخچا گذاشت آب رایک نفس نوشیدودهانش راباپشت دستش پاک کرد.لیوان راروی سینک گداشت وخواست ازآشپزخانه خارج شودکه هیبت مردانه ی سوشاراروبروی خودش دیدسوشاسریع اورادرآغوش کشیدومحکم به خودفشاردادوباصدای دورگه وآرامی که بغض درآن موج میزدگفت:_ گل یاسم...مهربونم...چقدردلم برات تنگ شده بود...کلاله عزیزدلم...
کلاله بی حرکت مانده بودوحرفی نمی زدصدای قلبش که دیوانه واربه سینه اش می کوبیدگوشش رامی آزرد.سوشانفس عمیقی کشیدودستش رالابه لای موهای کلاله حرکت داد:
_ کلاله؟عشقم...منوببخش...خواهش میکنم منوببخش...
کلاله خودآمدسوشاراپس زدوبه سمت اتاقش دوید به اتاق که رسیدپایش به پادری اتاق گیرکردونزدیک بودزمین بخوردکه دستهای مردانه ای اورانگه داشتند.
کلاله به شدت می لرزیدسوشاهم لرزشش رااحساس کرده بودوحسابی نگرانراوبودکلاله بادستهای لرزانش اوراکنارزدسوشاکمی جلورفت کلاله درحالی که سعی میکردصدایش بالانرودگفت:
_ بروبیرون...خواهش میکنم ازاینجابرو...تنهام بزار
سوشاعقب رفت وگفت:
_ باشه باشه گل یاسم آروم باش ببین چجوری داری می لرزی؟توروخداآروم باش من ازاینجامیرم نخوای دیگه هیچ وقت نمیام فقط آروم باش...
اشک ازچشمانش چکیدوآرام ترگفت:
romangram.com | @romangram_com