#باران_بی_قرار_پارت_31


_ دلم خیلی برات تنگ شده بود

النازاشکهایش راپاک کردوگفت:

_ آره معلوم بودنه که هی راه به راه بهم زنگ میزدی

کلاله پوزخندزدچشمهای عسلی بارانامنتظربه اودوخته شده بودبه سمت دخترش رفت واورادرآغوش گرفت وصورتش راغرق بوسه کرد:

_ عزیزدلم خوبی؟دلم برات یه ذره شده بودمامانی...عزیزدلم...

صدای بنیامین باعث شدازبوسیدن بارانادست بردارد

_ کاش یکم مثل دخترش ماروتحویل می گرفت!

جو،رفته کمی روبه بهبودی رفت.

بنیامین جلورفت وکلاله وبارانارابوسیدوگفت:

_ خوشحالم که سالمی خواهرکوچولو

کلاله لخندی زدکیاناهم جلوآمدوکلاله رابوسیدکلاله کمی چشم چرخاندتاشایدسوشاراپیداکند بیشترازهمه دلش برای مهربانی های اوتنگ شده بوداماناامیدسرش راچرخاندوحیدرابه همراه یک دخترجوان دیدکه به سمتش می آیند

وحید_ سلام کلاله جان حالت چطوره؟

_ س...سلام ممنونم

وحیدبه دخترجوان کنارش اشاره کرد:

romangram.com | @romangram_com