#باران_بی_قرار_پارت_121


بابهت سرموبالاآرودم وبادیدن بیمارعزیزکه باهمون لبخندگشادازجلومون ردمیشدتقریباسکته کردم!باجیغ مهسان دیگه کاملاسکته کردم!هرسه مون سیخ وایساده بودیم وبه سیماکه داشت میرفت سمت اتاق آموزش نگاه میکردیم.باتته پته گفتم:

_تتت...تانی م..من دروقفل کردم بخدا!

_پس این اینجاچیکارمیکنه؟!

مهسان هم چنان جیغ جیغ میکرد یکی زدم پس کلش وگفت،:

_دببنددهنتوپرده گوشم پاره شد!

خفه خون گرفت ودیگه جیغ نزد.هنوزهمونجورایستاده به بیمارعزیزکه سعی داشت دراتاق آموزش روبازکنه نگاه میکردیم.اتاق آموزش مخصوص دانشجوهای دانشگاه آزادبود،کمی بعدبیمارعزیزموفق شددروبازکنه ووارداتاق بشه وکمی بعدترصدای جیغ دانشجوهابه آسمون رفت.بیمارعزیزازاین وردرهل می داد،دانشجوهاازاون طرف!اوضاع خدایی خیلی خیط بود!دست مهسان وتانیاروگرفتم وهمونجورکه میکشیدمشون گفتم:

_مادست وپاشوبستیم ودراتاقوقفل کردیم.پس هیچ مشکلی ازجانب مانبوده.اوکی؟

دوتاشون گفتن:

_اوکی

وماخیلی شیک ومجلسی انگارکه اتفاقی نیوفتاده برگشتیم سرجای اولمون!!آرمیتاوچندنفرازپرس تارای دیگه بدجورمشکوک نگاهمون میکردن ولی ماسه تاانگارنه انگارتاپایان وقت اصلابه روی خودمون هم نیاوردیم!کسی هم چیزی نگفت!وسایلموجمع کردم ولباساموهم تعویض کردم بادوستام خداحافظی کردم وبه سمت بیرون راه افتادم.کلم توکیفم بودوداشتم دنبال سوییچ ماشینم میگشتم که گرومب خوردم به یه چیزمحکم وپخش زمین شدم!

_ آخ!

همینجورکه سرمومی مالیدم طرفوبه فحش بستم:

_آخه مگه کوری؟دست وپاچلفتی!جلوتونگاه کن!گوسفند!

سرموبالاآورم وبادیدن چهره روبروم یه هــیـــن بلندی گفتم!چهرش خیلی وحشتناک بود به طرزخیلی فجیعی اخماشوتوهم کرده بودوباچشمایی که ازش خون می باریدبه من وگاهی هم به کلی ورقه ی پخش شده روی زمین نگاه میکرد.میدونستم که الانه منفجربشه!ولی خب!خودمونباختم وباصدای محکمی گفتم:

romangram.com | @romangram_com