#باران_بی_قرار_پارت_116


الناز_کلاله عزیزم حق باکیانه توهنوزخیلی جوونی حق زندگی کردن داری میدونم برات سخته ولی خاطربچه هاهم که شده...اصلاببین باران وبهارتویه سنی هستن که به پدراحتیاج دارن..میدونم توهیچی براشون کم نمیزاری ولی توهم یه توانی داری..خودتوهم به یکی نیازداری که تکیه گاهت باشه..

حق بااونابودولی نمیتونستم خودموقانع کنم.

الناز_ازدواج دوبارت دلیل نمیشه که توسوشاروفراموش کردی؛تواگرم بخوای نمیتونی گسی روکه نزدیک ده سال باهاش زندگی کردی فراموش کنی.باراناوبهاراناخودآگاه تورویادش می ندازن.سوشاجزیی اززندگیته پدربچه هاته..ده سال هم نفس ثانیه هات بوده.یه خورده فک کنم گلم تومگه چقدرجون داری که بخوای این همه زحمت بکشی همه سختیای زندگی رودوشته توهم تک وتنهایی یه هم دم برات لازمه یکی به جزخودت لازمه که بالاسربچه هات باشه

لبخندزدم.حرفاش قشنگ بود.

_ممنون الناز

_خواهش میشودقابلی نداشت خانوم گل..حالانمیخوای زنگ بزنی بهش جواب بدی بیچاره سه ماهه منتظرته

_میدونی الی..هنوزیکم دیگه بایدفک کنم

خندیدوگفت:

_باشه عزیزم هرجورخودت صلاح میدونی

* * *



بازم مثل یکی دوبارقبل خیلی زودترازموعدسرقراراومده بود..لبخندی روی لبم نشوندم ورفتم سمتش غرق دنیای خودش بودومتوجه من نشد.صداموصاف کردم وروی صندلی نشستم؛به خودش اومدوسرشوبلندکردوباتعجب گفت:

_اه..سلام،کی اومدی؟خیلی وقته؟

_سلام نه!تازه اومدم توفکربودی متوجه نشدی!

romangram.com | @romangram_com