#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_80
****
-هانا بیا این دیس رو بذار رو میز تا پارچ رو بیارم..
-الان میام ..
گوشیم رو گذاشتم رو میز و رفتم پایین.. هرچی به یلدا اصرار کردم شب شام رو بمونه پیشمون قبول نکرد..گفت خونه خودشون راحت تره..منم وقتی دیدم دلش خلوت خودش رو میخواد زیاد اصرار نکردم..دیس پلو رو از دست مامان گرفتم و گذاشتم رو میز.. هانیه با پارچ سر میز نشست..یه صندلی بیرون کشیدم و نشستم..کفگیر رو پر کردم و برای هانیه کشیدم
مامان-چه خبر منصور؟
-سلامتی..تو چه خبر..مامان خوب بود؟
-اره بهتر شده بود..فقط یکم پاش درد میکرد و نمیتونست زیاد راه بره..رفتم براش قرصاش رو خریدم..
-الهی شکر..راستی قرار داد جدید با یکی از شرکتا امروز بسته شد..
-به سلامتی..کدوم شرکت هست؟
-شرکت(....) قرار شده مرتضی باقی کاراشو انجام بده..به ارسام هم گفتم مخالفتی نکرد..
بابام کارخونه تولید قطعات کامپیوتری داشت.. با شنیدن اسم ارسام قاشق غذام وسط راه ایستاد..
مامان-پسر خوب و اقایی هست..
ناخوداگاه دستامو زیر میز مشت کردم و فشار دادم..پای چپم رو روی پاشنه پای راستم گذاشتم و بهش فشار می اوردم..دست خودم نبود..وقتی عصبی میشدم این حرکتام غیر ارادی بود..الان هم با اوردن اسم اون پسره مثلا خوب عصبی شدم.. به زور و مصیبت قاشق رو بردم تو دهنم..با هزار بار جویدن غذارو قورت دادم..سیر شده بودم و میل به غذا ناشتم..یه روز نیست که اسم اون پسره تو این خونه لعنتی اورده نشه.. احساس کردم اگه کمی بیشتر ادامه بدم کنترلم رو از دست میدم..با یه تشکر مختصر از سر میز بلند شدم در حالیکه بشقابم پر از غذا بود..
مامان-تو که چیزی نخوردی؟
-میل ندارم.. مرسی..
-هانا اینجوری پیش بری مرض میشی ها..صبح هم که مطمئنم چیزی نخوردی..ظهرم که با یه تیکه نون سر کردی..این چه وضع غذا خوردنه
هانیه موشکافانه غذاشو میجوید و نگام میکرد..مطمئن بودم فهمیده یه مرگم شده..سرشو نامحسوس به معنی چیه تکون داد..با بیچارگی نگاهش کردم و بی حرف پوفی کشیدم.. خودم رو روی مبل پرت کردم و کنترل تلویزیون رو تو دستم گرفتم.. بدون تمرکز کانال هارو جا به جا میکردم و به برنامه ای که پخش میشد کوچکترین توجهی نداشتم..با چه اشتهایی سر میز نشسته بودم و حالا اشتهام کور که شده بود به کنار باید بحث ارسام و خانواده اش رو هم تحمل میکردم.. چه بدبختی ای..!
هیچ صدایی نمیشنیدم به غیر از صدای بابا:
-میخوام به مناسبت همکاری با این شرکت یه جشن ترتیب بدم..میتونی زنگ بزنی به مرتضی اینا؟
romangram.com | @romangram_com