#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_141
-ولی اقای نکوهش من هیچ وقت ......
حرفم تموم نشده بود که پرید وسط حرفم و گفت:
-ببین پسر..هرچی اقا فرنود...اگه اسم من منصورهِ..تا قیوم قیامت هم که شده نمیذارم دست تو به دخترم برسه..پس از همین حالابرو یه فکر دیگه برای خودت بکن.. چیزی که زیاده دختر...پس دست از سر بچه من و زندگی هممون بردار..!
این دفعه دیگه واقعا قاطی کردم:
-اقای محترم من دارم با شما منطقی حرف میزنم..بعد شما میگین برو به فکر ازدواج با یه دختر دیگه باش؟شما فکر میکنین تنها درد من زن گرفتنه؟نه اقای محترم من اگه میخواستم تا قبل از اینا تشکیل خونواده میدادم..من فقط هانارو میخوام..دست از سرش هم بر نمیدارم..من امروز اومدم تا بدونم نظر منفی شما راجع به من چیه؟تا بتونم خودمو اصلاح کنم..ولی حالا که اینو میگین پس اینو هم بشنوین که من هیچ وقت دست از سر هانا بر نمیدارم ...از بس تند و محکم این حرفا رو زده بودم به نفس نفس افتاده بودم. پدر هانا با تعجب نگام میکرد:
-صداتو بیار پایین،تو به چه جرئتی با من اینجوری حرف میزنی پسرِ گستاخ!؟..
فرنود خاک بر سرت ...گند زدی...گند زدی به تمام برنامه هات...!! پدرش از عصبانیت سرخ شده بود و دستاشو مشت کرده بود..دستمو به پیشونیم کشیدم و سرم رو پایین انداختم:
-شرمنده ..من هیچ وقت همچین جسارتی رو نمیکنم.باور کنین.......
-فرنود .. . دختر منم مثل بقیه دختراست ..د ولش کن چی از جونش میخوای اخه؟میخوای بدونی احساسش چیه؟ گفتم:
-اشتباه میفرمایین اگه هانا هم مثل بقیه دخترا بود من واسه بدست اوردنش انقدر پافشاری نمیکردم.تو وجود دختر شما چیزی هست که توی بقیه دخترا نیست.حرف شما متین..نظر شما محترم.ولی من عاشق هانا هستم.تا وقتی که دلیل شمارو ندونم کوتاه نمیام. فقط یه دلیل بعد اگر شما عرض کردین و من نتونستم خودمو اصلاح کنم اون موقع اگه خواستین منو دار بزنین.. فقط هانارو از من نگیرین.
شماهم پدرین..احساس یه پدر نسبت به دخترش لطیفه.مطمئنم شماهم با عشق با همسرتون ازدواج کردین.
حرف نمیزد..فقط ساکت تو چشمام زل میزد..کم کم داشتم از این مرد میترسیدم چرا همش مثل مسخ شده ها ساکته؟
-میخوای احساس هانا رو بدونی؟چرا دیگه دانشگاه نمیاد؟میخوای بدونی چرا دیگه جوابت رو نمیده؟
یعنی چی؟معنی حرفاش چیه؟!نگران بودم..یعنی اون میدونست ؟؟پدرش جواب همه چراهارو میدونست؟ سکوت کردم و فقط منتظر حرفش بودم. چشماشو بست:
-چون اون دیگه دوستت نداره .. چون این عشق یک طرفه ست ..چون به زودی قراره ازدواج کنه . چشماشو باز کرد.
دستام دو طرف بدنم افتاد.تمام تنم شل شد.انگار یه سطل اب یخ رو سرم خالی کردن. چ...چی؟! ها..نا..قراره ازدواج کنه؟دهنم خشک شد..اروم خندیدم و گفتم:
-شوخی میفرمایین؟
با چشمایی که به میز دوخته بود زمزمه کرد»به هیچ وجه!..
از جاش بلند شد: تو هم بهتره بری برای خودت فکری کنی..خوشبخت باشی پسر.
romangram.com | @romangram_com